معنی تعمد تعمد از روی عمد و قصد کاری کردن، با علم و اراده به کاری اقدام کردن تصویر تعمد فرهنگ فارسی عمید
تعمد تعمد قصد چیزی کردن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). آهنگ کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به قصد کاری کردن. (آنندراج). بعمد کردن. (المنجد). کاری از روی قصد و اراده و از روی غرض کردن. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا