غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
غلتیدن، برای مِثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مِثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتلیدن، فتاریدن، برای مثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فَتَلیدن، فَتاریدن، برای مِثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن، کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن تاب آوردن، طاقت آوردن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن، کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن تاب آوردن، طاقت آوردن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن ذوب کردن ریختن از میان برداشتن صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن تراوش کردن ذوب شدن ریخته شدن از میان رفتن، پالودن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن ذوب کردن ریختن از میان برداشتن صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن تراوش کردن ذوب شدن ریخته شدن از میان رفتن، پالودَن
از جای اندرآهختن و از جای بکندن. (فرهنگ اسدی). کندن، ریختن. (برهان). افشاندن و تکان دادن. (فرهنگ اسدی) : باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید. عمارۀ مروزی. ، دریدن و شکافتن. (برهان) : که با خشم چشم ار برآغالدت به یک دم هم از دور بفتالدت. اسدی. ، پریشان کردن وپراکنده کردن، از هم جدا کردن و گسستن. (برهان). رجوع به فتال شود
از جای اندرآهختن و از جای بکندن. (فرهنگ اسدی). کندن، ریختن. (برهان). افشاندن و تکان دادن. (فرهنگ اسدی) : باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید. عمارۀ مروزی. ، دریدن و شکافتن. (برهان) : که با خشم چشم ار برآغالدت به یک دم هم از دور بفْتالدت. اسدی. ، پریشان کردن وپراکنده کردن، از هم جدا کردن و گسستن. (برهان). رجوع به فتال شود