جدول جو
جدول جو

معنی بیکندی - جستجوی لغت در جدول جو

بیکندی
(بَ کَ)
منسوب است به بیکند از بلاد ماورأالنهر در یک منزلی بخارا و جمعی از علما به این دیار منسوبند و آنجا فعلاً خراب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدکنشی
تصویر بدکنشی
بدکاری، بدکرداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم، برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکنده
تصویر برکنده
کنده شده، ازریشه درآمده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نوشابۀ الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفالۀ انگور تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
از قریه های طبرستان است در نزدیکی باول، و باول رود بزرگی است. (از مراصدالاطلاع). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ گزیده ص 94 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. سکنۀ آن 1062تن. آب آن از قنات و چشمه سار. محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آن جاجیم، گلیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
کوه لاجورد. نام قدیم کوه دماوند کنونی. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زاغه. آغل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
نام شهری است که در روایات قدیم بنای آن را به جمشید نسبت دهند و گویند که سالها پایتخت افراسیاب بود و به کنگ دژ یا کندژ مشهور است. و آن در پنج فرسخی بخارا و سر راهی که نزدیک ’فربر’ به جیحون میرسد قرار دارد واکنون هم موجود است. این شهر در قرن چهارم دارای قلعه ای بود که فقط یک دروازه داشت و در وسط شهر مسجدی بود مزین به سنگهای مرمر و محرابی زراندود و حومه آن بازار داشت که گویند به هزار میرسید. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 492). و نیز رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 5، 21، 22 و حدود العالم، معجم البلدان، نزهه القلوب ص 261، مراصدالاطلاع، الفهرست ابن الندیم، الجماهر ص 205، 157، فهرست حبیب السیر، مجمل التواریخ ص 309 و برهان و فرهنگهای فارسی شود:
منه دل در جهان کز بیخ برکند
جهان جم را که او آکند بیکند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام یکی از ماههای مغولی و در زبان ترکی امروزی بمعنی عصر و پسین. (یادداشت بخط مؤلف) : در تاریخ دوشنبه دویم ایکندی آی لوییل موافق سلخ صفر سنۀ احدی و سبعین... (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میمندی
تصویر میمندی
منسوب به میمند: از مردم میمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیوندی
تصویر قیوندی
منسوب به قیوند. یا تخم قیوندی. قیوند قاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکنده
تصویر برکنده
کنده، از ریشه در آمده ریشه کن شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدردی
تصویر بیدردی
بیرنجی بیحسی، بیرحمی شقاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرنگی
تصویر بیرنگی
حالت و کیفیت بیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیقیدی
تصویر بیقیدی
لاابالیگری لاقیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
حالت و کیفیت بیکار بیشغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینندگی
تصویر بینندگی
بینایی بیننده بودن، وقوف ادراک، عاقبت اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
کسی که می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخردی
تصویر بیخردی
بیعقلی کودنی مقابل با خردی خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخودی
تصویر بیخودی
بیهوشی، بی اختیاری، شوریدگی آشفتگی، وجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براندی
تصویر براندی
((بِ))
نوعی مشروب انگلیسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغبندی
تصویر بغبندی
((بُ غْ بَ))
رختخواب پیچیده در چادرشب
فرهنگ فارسی معین
نوعی وسیله استوانه ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکینی
تصویر بیکینی
مایو دو تکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
((زَ دِ))
غربال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
بطالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
مخاطب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
Joblessness, Unemployment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
безработица
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
Arbeitslosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی