معنی بدکنشی - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بدکنشی
بدکنش
- بدکنش
- بدکردار. ترمنشت. بدفعل. بدعمل. بدکنشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدکنش
- بدکنش
- بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه کار، فاسد
متضاد: صالح، نیک کردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بندکشی
- بندکشی
- پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج
فرهنگ لغت هوشیار