- بوگرفته
- بوبرداشته، بدبو، گندیده
معنی بوگرفته - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مشتق، ماخوذه، اقتباس
برداشته شده، ربوده
برداشته شده، نواخته، پرورده، برای مثال چون قطره بر گرفتۀ خود را جهان سلیم / بر آسمان رساند و از کف رها کند (سلیم - لغتنامه - برگرفته) ، بالابرده شده
بازگشته، برگشته
بوناک شدن
بدبو گندیده متعفن
بر داشتن چیزی، گرفتن
آنچه که سر آنرا گرفته باشند شمع سر گرفته، مبتلی به درد سر
بدبویی، گندیدگی، تعفن
بو برداشتن، خوشبو یا بدبو شدن، بوناک شدن
آغاز شده، در گیر شده، آنچه سرش گرفته و برداشته باشند، شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند، برای مثال آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ - ۱۸۸)
گرفته ناشده، آزاد، غیر مقید
((~. گِ رِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
برداشتن، از جایی به جایی نقل کردن، جدا کردن، منشعب کردن، آغاز کردن، دور کردن، ربودن
زیراکس، کپی، نسخه
سست و بی حال، جدا شده و متلاشی، تنبل، شل
بچنگ نیفتاده، بدام نیفتاده، آزاد
در گذشته، متوفی
به دست آمده، ستانده شده، کنایه از تیره، کنایه از افسرده، دلتنگ، کنایه از خسیس
گرفتار، مجذوب، مفتون، مبتلا