خودنمایی، کروفر، برای مثال خسروا معذورشان می دار کز بوش و دروغ / خانه هاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو- مجمع الفرس - بوش)، جماعتی از مردم درهم آمیخته از هر صنف
خودنمایی، کروفر، برای مِثال خسروا معذورشان می دار کز بوش و دروغ / خانه هاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو- مجمع الفرس - بوش)، جماعتی از مردم درهم آمیخته از هر صنف
قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن می چرخد درختی با برگ های شبیه برگ حنا و تخم های زرد رنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد، بوش دربندی
قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن می چرخد درختی با برگ های شبیه برگ حنا و تخم های زرد رنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد، بوش دربندی
فریاد کردن و صیحه زدن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بازیی است. و آن چنان است که چوبی را که یک طرف آن آتش گرفته باشد بر سر بگردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لعب الصبیان البوصاء یاهذا. (اقرب الموارد)
فریاد کردن و صیحه زدن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بازیی است. و آن چنان است که چوبی را که یک طرف آن آتش گرفته باشد بر سر بگردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لعب الصبیان البوصاءَ یاهذا. (اقرب الموارد)
مردم درهم آمیخته. و اوباش جمع آن است و هذا جمع مقلوب. (غیاث). بسیاری از مردم و یا جماعت مردم درهم آمیخته از هر جنس. جمع واژۀ اوباش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : ابوالحارث، بوشی بسیار فراهم آورد و به جنگ او رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 114).
مردم درهم آمیخته. و اوباش جمع آن است و هذا جمع مقلوب. (غیاث). بسیاری از مردم و یا جماعت مردم درهم آمیخته از هر جنس. جَمعِ واژۀ اوباش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : ابوالحارث، بوشی بسیار فراهم آورد و به جنگ او رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 114).
تقدیر که قدرت داشتن است. (برهان). تقدیر ازلی. (آنندراج) (انجمن آرا). تقدیر و سرنوشت و نصیب. (ناظم الاطباء). تقدیر. سرنوشت. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن چیز کو خواست اندر بوش بر آن است چرخ روان را روش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 194). چو یزدان چنین راند اندر بوش بر این گونه پیش آوریدم روش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 171). ببخشود یزدان نیکی دهش یکی بودنی داشت اندر بوش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 134).
تقدیر که قدرت داشتن است. (برهان). تقدیر ازلی. (آنندراج) (انجمن آرا). تقدیر و سرنوشت و نصیب. (ناظم الاطباء). تقدیر. سرنوشت. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن چیز کو خواست اندر بوش بر آن است چرخ روان را روش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 194). چو یزدان چنین راند اندر بوش بر این گونه پیش آوریدم روش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 171). ببخشود یزدان نیکی دهش یکی بودنی داشت اندر بوش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 134).
ژروم اکن معروف به ژروم بوش. نقاش هلندی (و. بوالودوک حدود 1450 / 1460 میلادی ف. 1516م.). وی موضوعات تخیلی یا سمبولیک را با تخیلی عجیب نمایش داده. از آثار او: ’ارابۀ یونجه’ و ’وسوسۀ سنت آنتوان’ را باید نام برد. (فرهنگ فارسی معین)
ژروم اکن معروف به ژروم بوش. نقاش هلندی (و. بوالودوک حدود 1450 / 1460 میلادی ف. 1516م.). وی موضوعات تخیلی یا سمبولیک را با تخیلی عجیب نمایش داده. از آثار او: ’ارابۀ یونجه’ و ’وسوسۀ سنت آنتوان’ را باید نام برد. (فرهنگ فارسی معین)
شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند، گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد، و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند، سرد و خشک است در اول، ورمهای گرم را نافع باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، گیاهی که از آن شیاف سازند و در سابق آنرا از ’دربند’ می آوردند و بوش دربندی می گفتند، (فرهنگ فارسی معین)، سرین و نرمی گوشت آن، (منتهی الارب) (آنندراج)، عجیزه، ج، ابواص، (اقرب الموارد)، عجز و سرین و نرمی پیه عجز، (ناظم الاطباء)، بار نباتی است، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوع گوسپند و ستور، ج، ابواص، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند، گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد، و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند، سرد و خشک است در اول، ورمهای گرم را نافع باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، گیاهی که از آن شیاف سازند و در سابق آنرا از ’دربند’ می آوردند و بوش دربندی می گفتند، (فرهنگ فارسی معین)، سرین و نرمی گوشت آن، (منتهی الارب) (آنندراج)، عجیزه، ج، ابواص، (اقرب الموارد)، عَجُز و سرین و نرمی پیه عجز، (ناظم الاطباء)، بار نباتی است، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوع گوسپند و ستور، ج، ابواص، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خواب، رؤیا، خواب خوش، بشاسب، بوشپاس، گوشاسب، برای مثال نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب / نگویم جز به پیش تخت گشتاسب (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - بوشاسب)
خواب، رؤیا، خواب خوش، بُشاسب، بوشپاس، گوشاسب، برای مِثال نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب / نگویم جز به پیش تخت گشتاسب (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - بوشاسب)
فرانسوا. نقاش فرانسوی. (متولد 1703 میلادی در پاریس و متوفی 1770 میلادی) وی صحنه های شبانی و روستایی یا اساطیری را با خامۀ تزیینی لطف آمیزی تجسم داده است. (از فرهنگ فارسی معین)
فرانسوا. نقاش فرانسوی. (متولد 1703 میلادی در پاریس و متوفی 1770 میلادی) وی صحنه های شبانی و روستایی یا اساطیری را با خامۀ تزیینی لطف آمیزی تجسم داده است. (از فرهنگ فارسی معین)