جدول جو
جدول جو

معنی بوش

بوش(بَ وِ)
تقدیر که قدرت داشتن است. (برهان). تقدیر ازلی. (آنندراج) (انجمن آرا). تقدیر و سرنوشت و نصیب. (ناظم الاطباء). تقدیر. سرنوشت. (فرهنگ فارسی معین) :
هر آن چیز کو خواست اندر بوش
بر آن است چرخ روان را روش.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 194).
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بر این گونه پیش آوریدم روش.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 171).
ببخشود یزدان نیکی دهش
یکی بودنی داشت اندر بوش.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 134).
لغت نامه دهخدا