جدول جو
جدول جو

معنی بنکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بنکشیدن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
تصویری از بنکشیدن
تصویر بنکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بنکشیدن
ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
تصویری از بنکشیدن
تصویر بنکشیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنگشیدن
تصویر بنگشیدن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگشیدن
تصویر بنگشیدن
بنکشیدن، ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
((~. کِ دَ))
بالا کشیدن چیزی، پیشرفت کردن، بلند مرتبه ساختن، چین دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوکشیدن
تصویر بوکشیدن
((کِ دَ))
بوی چیزی را استشمام کردن، پی به مطلبی بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
حمل آب از جائی به جائی، بیرون آوردن آب با دلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
از دور استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بالا کشیده، بیرون کشیده مستخرج بیرون آورده، برهم کشیده چین دار، ترقی یافته، نواخته پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکشیدن
تصویر پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکشیدن
تصویر سرکشیدن
ابا کردن، قبول ننمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
برکشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
بوییدن، بو کردن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درکشیدن
تصویر درکشیدن
نوشیدن، سرکشیدن، جذب کردن، پیش کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند کشیدن
تصویر بند کشیدن
در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکشیدن
تصویر بازکشیدن
اجتناب کردن، پهن کردن، گستردن، دوام پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیده
تصویر برکشیده
پرورده
بالاکشیده، بالابرده شده، بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهنجیده، آهخته، آهازیده، برهیخته، فراهیخته، آهیخته، آخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبن کشیدن
تصویر غبن کشیدن
زیان بردن ضرر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدکشیدن
تصویر قدکشیدن
نموکردن، نشو و نما کردن، بالا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباکشیدن
تصویر قباکشیدن
قبا بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیدن
تصویر ناکشیدن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
بسوی بالا بر آمدن پاشنه خوابیده کفش را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
((کَ یا کِ دَ))
کشیدن آب از چاه، شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود، تطهیر شرعی، چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکشیده
تصویر برکشیده
((~. کِ دِ))
بالا کشیده، ترقی کرده، نواخته، پرورده، ساخته و برپا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین