- بنکشیدن
- بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
معنی بنکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بنکشیدن
- ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
استخراج کردن، برآوردن
بنکشیدن، ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
جلب کردن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
رخنه کردن
شکار کردن
حمل آب از جائی به جائی، بیرون آوردن آب با دلو
از دور استشمام کردن
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
بالا کشیده، بیرون کشیده مستخرج بیرون آورده، برهم کشیده چین دار، ترقی یافته، نواخته پرورده
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
ابا کردن، قبول ننمودن
برکشیدن، بالا کشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
بوییدن، بو کردن، استشمام
نوشیدن، سرکشیدن، جذب کردن، پیش کشیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
اجتناب کردن، پهن کردن، گستردن، دوام پیدا کردن
پرورده
بالاکشیده، بالابرده شده، بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهنجیده، آهخته، آهازیده، برهیخته، فراهیخته، آهیخته، آخته
بالاکشیده، بالابرده شده، بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهنجیده، آهخته، آهازیده، برهیخته، فراهیخته، آهیخته، آخته
زیان بردن ضرر خوردن
نموکردن، نشو و نما کردن، بالا کردن
قبا بستن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
بسوی بالا بر آمدن پاشنه خوابیده کفش را
((کَ یا کِ دَ))
فرهنگ فارسی معین
کشیدن آب از چاه، شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود، تطهیر شرعی، چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده