جدول جو
جدول جو

معنی بضغ - جستجوی لغت در جدول جو

بضغ
((بُ))
کابین، مهر، جماع، طلاق
تصویری از بضغ
تصویر بضغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبضغ
تصویر مبضغ
نشتر دروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغض
تصویر بغض
دشمنی داشتن کسی را، دشمن شدن و دشمنی کردن وعداوت
فرهنگ لغت هوشیار
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد سقف گنبدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
برآمدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضع
تصویر بضع
قسمتی از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغ
تصویر بلغ
مرد فصیح، رساننده سخن
فرهنگ لغت هوشیار
گلستان، بستان زمینی است که دور آن دیوار کشیده و در آن درختان زیادی کاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغ
تصویر برغ
به ناز ونعمت زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضع
تصویر بضع
جماع، فرج، کابین، طلاق، عقد نکاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بضع
تصویر بضع
پارۀ گوشت، کنایه از فرزند گرامی، بضعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن و نرم کردن غذا در دهان، خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغ
تصویر برغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، سربرغ، برغاب، وارغ، برای مثال چو شمع از عشق هر دم بازخندم / به پیش چشم برغی بازبندم (عطار - لغتنامه - برغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوغ
تصویر بوغ
املای دیگر واژۀ بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، صور، برغو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن، سخن جویده گفتن آسیا کردن غذا در زیر دندان جویدن خاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغ
تصویر باغ
متوجه اصل مطلب نبودن، پخته نبودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برغ
تصویر برغ
((بَ))
بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب، ورغ، وارغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسغ
تصویر بسغ
((بَ سَ))
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد، سقف گنبدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
((بَ زَ))
قورباغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغض
تصویر بغض
((بُ))
دشمنی، کینه، حالتی از گلو که شخص جلو گریه خود را بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بضع
تصویر بضع
((بِ))
از سه تا ده، چند، اند، پاره ای از شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوغ
تصویر بوغ
بوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغض
تصویر بغض
کینه، دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغ
تصویر باغ
زمینی که دور آن را دیوار کرده و انواع درختان در آن کاشته باشند، بوستان
باغ ارم: کنایه از بهشت، باغی مانند بهشت، باغی که شداد ساخت، برای مثال دید باغی نه باغ بلکه بهشت / به ز باغ ارم به طبع و سرشت (نظامی۴ - ۶۷۶)
باغ بهشت: بهشت، باغ بسیار باصفا که از خرمی مانند بهشت باشد، برای مثال در زمینی درخت باید کشت / کآورد میوه ای چو باغ بهشت (نظامی۴ - ۵۵۱)
باغ خلد: بهشت، باغ بهشت
باغ سیاووشان: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
باغ شهریار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
باغ شیرین: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی باغ شیرین را شکربار / درخت تلخ را شیرین شدی بار (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
باغ وحش: محوطه ای که در آن انواع حیوانات اهلی و وحشی را برای تماشای مردم نگه داری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغ
تصویر بغ
آفریدگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغ
تصویر بغ
خدا، ایزد، آفریدگار، بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بد، صنم، ایبک، وثن، جبت، ژون، فغ، طاغوت، شمسه، آیبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغ
تصویر بغ
حالت گرفتگی چهره بر اثر نارضایتی
بغ کردن: بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغ
تصویر بغ
((بَ))
خدا، ایزد، فرشته، بت. فغ هم گویند
فرهنگ فارسی معین