جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بغ

بغ

بغ
خدا، ایزد، آفریدگار، بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بُد، صَنَم، ایبَک، وَثَن، جِبت، ژون، فَغ، طاغوت، شَمسِه، آیبَک
بغ
فرهنگ فارسی عمید

بغ

بغ
حالت گرفتگی چهره بر اثر نارضایتی
بغ کردن: بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
بغ
فرهنگ فارسی عمید

بغ

بغ
شتر نر ریزه، مؤنث: بغه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغه شود، جَمعِ واژۀ بَغیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بمعنی پیش روان لشکر. (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغیه شود
لغت نامه دهخدا

بغ

بغ
کنده و گود را گویند. (برهان). زمین کنده و مغاک. (ناظم الاطباء). بمعنی گو، یعنی مغاک که زمین پست و خالی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گو، یعنی مغاک که مغ نیز گویند. (رشیدی). زمین گود در این صورت مبدل مغ است. (فرهنگ نظام). رجوع به بغشور شود، آزردن و جفاکردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بغ

بغ
جوش زدن خون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تا انتها و تا آخر، بشدت و بسختی. (ناظم الاطباء). و رجوع به غایت شود
لغت نامه دهخدا