جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، سَربَرَغ، بَرغاب، وارِغ، برای مِثال چو شمع از عشق هر دم بازخندم / به پیش چشم برغی بازبندم (عطار - لغتنامه - برغ)
بند آب. (برهان). سد. (شرفنامۀ منیری). برغ آب. بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامه). ورغ. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به بزغ و ورغ و وراغ و سربرغ شود: چو شمع از عشق هر دم باز خندم به پیش چشم برغی بازبندم. عطار (از انجمن آرا). جهان را بود برغ آب جسته ز کشته پیش برغی باز بسته. عطار (از انجمن آرا). ، گندم نیم آس کرده است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به بلغور شود
به ناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب). رجوع به بَرَغ شود، آشی باشد که از گندم نیم کوفتۀ خردکرده پزند و گروهی فروشه گویندش و گروهی فرفوط و اگر از جو باشد همین گویند. (اوبهی). آشی که از جو و گندم بپزند و آنرا بلغور نیز نامند که مقلوب برغول است چنانکه گفته اند. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) ، بلغور. گندم پخته و خشک کرده که بآسیا نیم و نیم کنند. گندمی که در هم شکسته باشند. (برهان). گندم نیم نیم کرده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) : آسیای صبوریم که مرا هم ببرغول و هم بسرمه کنند. حکاک (فرهنگ اسدی). ، هر چیزی که آنرا در هم کوفته باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) بَرغ. (از منتهی الارب). بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)