بلغم، ماده ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می شود، خلط سینه و بینی، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن
بلغم، ماده ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می شود، خلط سینه و بینی، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن
سیستانی. ابن زیاد، مأمور سیستان از جانب ابراهیم بن جبریل حاکم سیستان بود صاحب تاریخ سیستان آرد: و ابراهیم بن جبریل را ولایت داد بر سیستان (فضل بن یحیی) و ابراهیم، بسام بن زیاد را اینجا (بسیستان) فرستاد و بسام اندرآمد روز دوشنبه سه روز گذشته از صفر سنۀ تسع و سبعین. (تاریخ سیستان چ 1 ص 154)
سیستانی. ابن زیاد، مأمور سیستان از جانب ابراهیم بن جبریل حاکم سیستان بود صاحب تاریخ سیستان آرد: و ابراهیم بن جبریل را ولایت داد بر سیستان (فضل بن یحیی) و ابراهیم، بسام بن زیاد را اینجا (بسیستان) فرستاد و بسام اندرآمد روز دوشنبه سه روز گذشته از صفر سنۀ تسع و سبعین. (تاریخ سیستان چ 1 ص 154)
دندان سپید کردن و باسم نعت آن است. (منتهی الارب). نرم خندیدن و دندان سپید کردن. (آنندراج). تبسم کردن. (از ناظم الاطباء). اندک خندیدن بی آواز و گویند بجز خنده است. (از اقرب الموارد) ، چاپچی. طابع
دندان سپید کردن و باسم نعت آن است. (منتهی الارب). نرم خندیدن و دندان سپید کردن. (آنندراج). تبسم کردن. (از ناظم الاطباء). اندک خندیدن بی آواز و گویند بجز خنده است. (از اقرب الموارد) ، چاپچی. طابع
در فرهنگ شعوری (ج 1 ورق 177) این کلمه با این ضبط آمده است بمعنی انتظام حال و کار و شعری از شاکر بخاری بشاهد نقل شده اما کلمه ’ب + چم’ است و چم معنی رونق دارد و بچم یعنی بارونق، لازم گرفتن شتر چراگاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
در فرهنگ شعوری (ج 1 ورق 177) این کلمه با این ضبط آمده است بمعنی انتظام حال و کار و شعری از شاکر بخاری بشاهد نقل شده اما کلمه ’ب + چم’ است و چم معنی رونق دارد و بچم یعنی بارونق، لازم گرفتن شتر چراگاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
بسیار تبسم کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خندان وشکفته. (غیاث). خندنده. خنده رو. خوشرو: چو چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال چو صبح بود چهرۀ شمشیر تو بسام. مسعودسعد. مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام. سعدی (صاحبیه)
بسیار تبسم کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خندان وشکفته. (غیاث). خندنده. خنده رو. خوشرو: چو چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال چو صبح بود چهرۀ شمشیر تو بسام. مسعودسعد. مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام. سعدی (صاحبیه)
ثمرهالطرفاء. (تحفۀ حکیم مؤمن). ثمرۀ درخت گز است که نام دیگرش گز مازک است و لفظ مذکور معرب از زبان قبطی مصر است. (فرهنگ نظام). ثمر اثل. گز مازک است که میوۀ درخت گز باشد. (انجمن آرای ناصری). گز نازک (؟) که ثمر درخت گز باشد. (ناظم الاطباء). بیدگیا به مصری اسم ثمره الطرفاء است. گز مازک. (برهان) (آنندراج). گلاند. (دزی ج 1 ص 51)
ثمرهالطرفاء. (تحفۀ حکیم مؤمن). ثمرۀ درخت گز است که نام دیگرش گز مازک است و لفظ مذکور معرب از زبان قبطی مصر است. (فرهنگ نظام). ثمر اثل. گز مازک است که میوۀ درخت گز باشد. (انجمن آرای ناصری). گز نازک (؟) که ثمر درخت گز باشد. (ناظم الاطباء). بیدگیا به مصری اسم ثمره الطرفاء است. گز مازک. (برهان) (آنندراج). گلاند. (دزی ج 1 ص 51)
ابراهیم افندی. منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست: ادب اللغه و ملکهالذوق، سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هجری قمری در 48 ص در مطبعۀ وطنیۀ اسکندریه چاپ گردید. (از معجم المطبوعات ستون 565) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
ابراهیم افندی. منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست: ادب اللغه و ملکهالذوق، سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هجری قمری در 48 ص در مطبعۀ وطنیۀ اسکندریه چاپ گردید. (از معجم المطبوعات ستون 565) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
ترجمه عشرین است. (آنندراج). بیستم. (ناظم الاطباء). عدد ترتیبی در مرحلۀ بیست، برای. بجهت: قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها که مقدماتست بر ترتیبی مخصوص چیزی دیگر نیست. (اساس الاقتباس چ 1 ص 187). پس گفتند هیچ طعام داری ؟ گفت بجز این بزک هیچ ندارم. اورا بکشید تا بسوی شما چیزی سازم که بخورید... مرد خشم گرفت و گفت گوسفند مرا بسوی قومی که ایشان را نمی شناسی کشتی. (ترجمه مکارم الاخلاق خواجه). بسوی دنیا عمل کن بقدر مقام درو و بسوی آخرت همچنین. (ایضاً). - بسوی خود، حرص و طمع نمودن بچیزی. (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 122 شود
ترجمه عشرین است. (آنندراج). بیستم. (ناظم الاطباء). عدد ترتیبی در مرحلۀ بیست، برای. بجهت: قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها که مقدماتست بر ترتیبی مخصوص چیزی دیگر نیست. (اساس الاقتباس چ 1 ص 187). پس گفتند هیچ طعام داری ؟ گفت بجز این بزک هیچ ندارم. اورا بکشید تا بسوی شما چیزی سازم که بخورید... مرد خشم گرفت و گفت گوسفند مرا بسوی قومی که ایشان را نمی شناسی کشتی. (ترجمه مکارم الاخلاق خواجه). بسوی دنیا عمل کن بقدر مقام درو و بسوی آخرت همچنین. (ایضاً). - بسوی خود، حرص و طمع نمودن بچیزی. (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 122 شود