جدول جو
جدول جو

معنی بسام

بسام(پسرانه)
ترسناک، نام روستایی، نام سرداری در دوره بهرام گور ساسانی (نگارش کردی: بهسام)
تصویری از بسام
تصویر بسام
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با بسام

بسام

بسام
بسیار خندان
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، فَراخ رو، گُشادِه خَد، طَلیقُ الوَجه، روتازِه، بَشّاش، خُوش رو، بَسیم، تازِه رو
بسام
فرهنگ فارسی عمید

بسام

بسام
سیستانی. ابن زیاد، مأمور سیستان از جانب ابراهیم بن جبریل حاکم سیستان بود صاحب تاریخ سیستان آرد: و ابراهیم بن جبریل را ولایت داد بر سیستان (فضل بن یحیی) و ابراهیم، بسام بن زیاد را اینجا (بسیستان) فرستاد و بسام اندرآمد روز دوشنبه سه روز گذشته از صفر سنۀ تسع و سبعین. (تاریخ سیستان چ 1 ص 154)
لغت نامه دهخدا

بسام

بسام
بسیار تبسم کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خندان وشکفته. (غیاث). خندنده. خنده رو. خوشرو:
چو چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال
چو صبح بود چهرۀ شمشیر تو بسام.
مسعودسعد.
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد
مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام.
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا