جدول جو
جدول جو

معنی بزنده - جستجوی لغت در جدول جو

بزنده
وزنده، جهنده
تصویری از بزنده
تصویر بزنده
فرهنگ فارسی عمید
بزنده
(بَ زَ دَ / دِ)
وزنده. رجوع به بزیدن و وزیدن شود
لغت نامه دهخدا
بزنده
اسم بزیدن، جهنده
تصویری از بزنده
تصویر بزنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پزنده
تصویر پزنده
کسی که چیزی را می پزد، آنکه غذا می پزد
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، طبّاخ، طابخ، باورچی، خوٰالیگر، مطبخی، خورشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده، کسی که در مسابقه، قمار و مانند آن شکست بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
کافی، تمام، بس
بسنده کردن: بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
رنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزنده
تصویر گزنده
حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
کسی که روی زمین می خزد، در علم زیست شناسی خزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزنده
تصویر نزنده
بیرون کشنده، روان، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بونده
تصویر بونده
مرد باهیبت و صاحب نخوت، باشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
فرهنگ فارسی عمید
جهنده روان: وهرآن چیزی که ویرا خون نزنده نباشدچون درآب میرودباکی نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزنده
تصویر مزنده
مزه کننده، مکنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بگزد (با نیش و دندان) : دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش ازان شکستم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آشپز خوراک پز دیگ پز خوالیگر طباخ، آنچه بر زخم و جراحت نهند برای پختن ماده زخم مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
تمام، بس، کافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
جانوری که کشان کشان راه میرود، آنکه می خزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزنده
تصویر بیزنده
((زَ دِ))
غربال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
((خَ زَ دَ یا دِ))
جانوری که روی زمین بخزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزنده
تصویر پزنده
((پَ زَ دِ))
آشپز، خوالگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
((بَ سَ دِ))
کافی، بس، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بُ رَّ دِ))
دارای ویژگی یا توانایی بریدن، تیز، بران، جدی، مؤثر و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بَ رَ دِ))
دارای برد، پیروز، موفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزنده
تصویر برزنده
((بَ زَ دِ))
شاغل، جمع برزندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
((زَ دِ))
دارای باخت، شکست خورده، ناموفق، ناکام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
اکتفاء، کافی، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بونده
تصویر بونده
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنده
تصویر برنده
Cutting, Winning
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
Creeping, Crawling
دیکشنری فارسی به انگلیسی