جدول جو
جدول جو

معنی گزنده

گزنده
حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار
تصویری از گزنده
تصویر گزنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گزنده

گزنده

گزنده
آنچه بگزد (با نیش و دندان) : دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش ازان شکستم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

گزنده

گزنده
آنچه بگزد با نیش یا دندان:
دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیۀ چو طاعون زان نان همچو نخجد.
منجیک.
مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت
ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست.
ناصرخسرو.
از دور نگه کنی سوی من
گویی که یکی گزنده مارم.
ناصرخسرو.
گفتم زمین سیم. گفت جای گزندگان است. (قصص الانبیاء ص 5).
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم.
خاقانی.
، سوزنده:
گزنده گشت چه چیز؟آب چون چه ؟ چون کژدم
خلنده گشت همی باد چون چه ؟ چون پیکان.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پزنده

پزنده
آشپز خوراک پز دیگ پز خوالیگر طباخ، آنچه بر زخم و جراحت نهند برای پختن ماده زخم مرهم
فرهنگ لغت هوشیار