معنی بزنده
بزنده
وزنده، جهنده
تصویر بزنده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بزنده
بزنده
بزنده
اسم بزیدن، جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
بزنده
بزنده
وزنده. رجوع به بزیدن و وزیدن شود
لغت نامه دهخدا
بونده
بونده
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
بسنده
بسنده
اکتفاء، کافی، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
برنده
برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بسنده
بسنده
تمام، بس، کافی
فرهنگ لغت هوشیار
بیزنده
بیزنده
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
فرهنگ لغت هوشیار
بازنده
بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
رزنده
رزنده
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار