جدول جو
جدول جو

معنی برهمه - جستجوی لغت در جدول جو

برهمه
پیوسته نگریستن ومژه برهم نزدن
تصویری از برهمه
تصویر برهمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهنه
تصویر برهنه
عریان، لخت، عور، بی پوشش، بحریت، لخت مادر زادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
عالم وپیشوای روحانی برهمائیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براهمه
تصویر براهمه
کستی بندان جمع برهمن برهمنان براهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برعمه
تصویر برعمه
غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجمه
تصویر برجمه
استخوان های ریز دست و پا، مفاصل انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براهمه
تصویر براهمه
برهمن، عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، برمه، پرماه، برماه، پرمه، پرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهنه
تصویر برهنه
((ب ِ رَ نِ))
لخت، عریان، آشکار، پدیدار، فاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهمن
تصویر برهمن
((بَ رَ مَ))
عضو بالاترین طبقه در دین هندو، روحانی دین هندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهما
تصویر برهما
((بَ رَ))
خدای متعال هندوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
((بَ رَ مَ یا مِ))
برمه. پرمه. پرما، (نج) مته درودگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهنه
تصویر برهنه
کسی که لباس بر تن ندارد، ناپوشیده، لخت، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
فرهنگ فارسی عمید
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهه
تصویر برهه
روزگار، زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم
تصویر برهم
با همدیگر، با هم، با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم
تصویر برهم
(پسرانه)
نگارش کردی: بهرههم، برهم حسن، بهره، حاصل، نام خوانندهکرد زبان
فرهنگ نامهای ایرانی
خرد ستور: بره بزغاله گوساله سیاشب شب های بی ماه خر سنگ، کار دشوار، یل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهه
تصویر برهه
روزگار، قسمتی از وقت و زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم
تصویر برهم
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه
برهم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن
برهم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن
به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، برهم زدن
برهم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
برهم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمه
تصویر برمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرماه، پرما، برماه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم
تصویر برهم
((بَ هَ))
فراهم آمده، جمع شده، پریشان، مضطرب
فرهنگ فارسی معین