جدول جو
جدول جو

معنی برهم

برهم((بَ هَ))
فراهم آمده، جمع شده، پریشان، مضطرب
تصویری از برهم
تصویر برهم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برهم

برهم

برهم
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه
بَرهَم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن
بَرهَم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن
به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، بَرهَم زدن
بَرهَم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
بَرهَم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
برهم
فرهنگ فارسی عمید

برهم

برهم
با هم. (آنندراج). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، خالی شدن: جلا، جله، جلهه، برهنه شدن پیش سر کسی از موی. (از منتهی الارب).
- برهنه شدن سر، بی کلاه شدن آن. بی تاج گشتن:
سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار.
فردوسی.
، آشکار شدن: تسعسع، برهنه شدن دندان از لب. (از منتهی الارب).
- برهنه شدن راز (روی پوشیده راز) ، آشکار شدن آن. برملا گشتن آن. فاش شدن آن. از پرده بدر افتادن آن:
همی گشت زآنگونه بر سر جهان
برهنه شد آن رازهای نهان.
فردوسی.
ببینیم تا چیست آغازشان
برهنه شود بی گمان رازشان.
فردوسی.
فرستاده چون پاسخ آورد باز
برهنه شد آن روی پوشیده راز.
فردوسی.
هم آنگه در دژ گشادند باز
برهنه شد آن روی پوشیده راز.
فردوسی.
، بی برگ شدن. بی بر شدن: تمشق، برهنه شدن شاخ. (از منتهی الارب) ، بی غلاف شدن. از غلاف بدر آمدن:
در ظل فتح یابد عالم لباس امن
چون شد برهنه چهرۀ خورشیدوار تیغ.
مسعودسعد.
اختراق، برهنه شدن شمشیر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

برهم

برهم
مصحف مرهم. ج، بَراهم. (از دزی ج 1). رجوع به مرهم شود، آشکارکردن:
عشق را سر برهنه باید کرد
بر سر چارسوی رسوایی.
عطار.
، از غلاف بدر آوردن: اشحان،برهنه کردن شمشیر را. (از منتهی الارب) ، بی حجاب و بی پرده کردن. (آنندراج). نقاب برداشتن، غارت کردن، پوست برگرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

برمه

برمه
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار