درهم، آمیخته، انباشته، انبوه برهم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن برهم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، برهم زدن برهم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن برهم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن