جدول جو
جدول جو

معنی برمثال - جستجوی لغت در جدول جو

برمثال
(بَ مِ لِ)
مرکّب از: بر فارسی + مثال عربی، نظیر. مانند:
برمثال یکی فتیله شدی
چند گردی بسایه و به یباب ؟
ناصرخسرو.
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افرازهای خاکین و سنگین برمثال خرقان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143)،
پیرامنش از وحوش جوقی
حلقه شده برمثال طوقی.
نظامی.
این طایفۀ خرقه پوشان برمثال حیوانند. (گلستان سعدی)، وزرا برمثال اطبااند. (گلستان سعدی)، تمثّل، برمثال چیزی شدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برمثال
نظیر، مانند
تصویری از برمثال
تصویر برمثال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمال
تصویر برمال
(پسرانه)
جلوی منزل، سجاده، خانهدار (نگارش کردی: بهرما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی مثال
تصویر بی مثال
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمغاز
تصویر برمغاز
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، درستاران، بغیاز، فغیاز، دستاران
مژده، نوید
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، فغیاز، داشات، بذل، احسان، سماحت، عطیّه، عتق، داشن، دهشت، منحت، اعطا، جدوا، جود، صفد، داد و دهش، داشاد، بغیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برشکال
تصویر برشکال
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرملال
تصویر پرملال
آنچه باعث دل تنگی و رنج و اندوه بسیار شود
فرهنگ فارسی عمید
(بَرْ / بَ رَ)
برسات و در بهار عجم نوشته که لفظ هندی است و نزد فقیر مؤلف کتاب مفرس برسکال است که بسین مهمله باشد چه در هندی برس بمعنی بارش و کال بمعنی وقت. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به برسات شود:
فروز میکده باقر اگر حریف میی
رسید خم به ته و برشکال میگذرد.
باقر کاشی (از آنندراج) ، پوست پاره ای که سر قاروره و مانند آن را بدان بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مر شیشه بدان سخت کنند. ج، براصیم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ)
که بسیار بستوه آرد
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
شاگردانه را گویند و آن زری است اندک که بعد از اجرت استاد برسم انعام به شاگرد دهند. (برهان) (از آنندراج). دستاران. برمغازه
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ)
مرکّب از: بر + مراد، بحسب مراد و مقصود. (آنندراج)، موافق میل و خواهش. (ناظم الاطباء) : مدتی دراز بماندند تا کارراست شد و برمراد بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 537) ، خوراک و قوت. (ناظم الاطباء) ، زنبور عسل، انتظار و امیدواری. (برهان) (از آنندراج)، میل و خواهش. (ناظم الاطباء)، برمور. پرمور. پرموز
لغت نامه دهخدا
(بُ تُ)
وآن بر ساحل نهر دویره است.
برتلانو. برتمان الکبیر.
لغت نامه دهخدا
(بَرْیْ اِ)
ساختۀ خدا، و آنرا در شعر بصورت بریل بن موهب ال (یا موهبل) بن بتعبن حاشد ذی مرع نیز خوانده اند. وی از ملوک و اقیال یمن و و مشهور به ذوبتع بود و گویند یکی از کسانی است که بهمراهی بلقیس به فلسطین نزد سلیمان آمد. و چون بلقیس عزم بازگشت به یمن را کرد با وی ازدواج نمود. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 22 از الاکیل)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
موی زهار باشد و آن بالای شرمگاه مرد و زن است و آنرا به عربی عانه گویند. (از برهان). رمکان. رمه. رنب. رنبه. و رجوع به رمکان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مثال ’عربی’، بی مانند. (بهار عجم) (آنندراج)، بی نظیر. بی مشابهت و نابرابر. (ناظم الاطباء)، بی شبه. بی مانند. بی عدیل. بی مثیل: ماه طلوع از مشرق جمال بی مثال او کردی. (سندبادنامه ص 149)،
خدایست آنکه ذات بی مثالش
نگردد هرگز از حالی به حالی.
سعدی.
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سینه و سرابالای کوه و پشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی).
دلت سختست و پیمان اندکی سست
دگر در هرچه گویم برکمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبیست که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروثا
تصویر بروثا
گاوشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برملا
تصویر برملا
آشکارا هویدا آشکارا وظاهر وهویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمحل
تصویر برمحل
بموقع ومناسب، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشکال
تصویر برشکال
هندی ک بارش زمان بارش بارشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دال
تصویر بر دال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مثال
تصویر بی مثال
بی مانند، بینظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمراد
تصویر برمراد
برحسب مراد و مقصود، موافق میل وخواهش
فرهنگ لغت هوشیار
ریزش اشک، راه افتادن آب دهان، چکیدن روغن ازگوشت بریان، بانگ برداشتن، پراکنده شدن شتران، به پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمال
تصویر بکمال
بحد کمال، در نهایت کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمال
تصویر برمال
((بَ))
سینه کوه، سرابالای کوه و پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمال
تصویر برمال
گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
پیکر، تندیس
فرهنگ واژه فارسی سره
از کوه های اطراف کندلوس چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
راه اریب برای بالا رفتن از ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی
بی همتا، بی نظیر
دیکشنری اردو به فارسی
بی همتا، غیر قابل مقایسه
دیکشنری اردو به فارسی