جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بی مثال

بی مثال

بی مثال
مُرَکَّب اَز: بی + مثال ’عربی’، بی مانند. (بهار عجم) (آنندراج)، بی نظیر. بی مشابهت و نابرابر. (ناظم الاطباء)، بی شبه. بی مانند. بی عدیل. بی مثیل: ماه طلوع از مشرق جمال بی مثال او کردی. (سندبادنامه ص 149)،
خدایست آنکه ذات بی مثالش
نگردد هرگز از حالی به حالی.
سعدی.
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش.
حافظ
لغت نامه دهخدا

بی مقال

بی مقال
مُرَکَّب اَز: بی + مقال، گنگ و خاموش. (آنندراج، لال. بی گفتار و ساکت و خاموش. (ناظم الاطباء)، و رجوع به مقال شود، أمرد. بی ریش. (یادداشت مؤلف)، ساده
لغت نامه دهخدا

بی مثل

بی مثل
مُرَکَّب اَز: بی + مثل ’عربی’، بی مانند و بی شبه و بی نظیر. (ناظم الاطباء)، بی جفت. بی همتا. بی شبه. بی بدیل: مروارید بی مثل، در یتیم. (یادداشت مؤلف) :
سپاس از خداوند بی مثل بیچون
که با طالع سعد و با بخت میمون.
سوزنی.
چنانکه در حسن صورت بی مثل بود. (سندبادنامه ص 148)،
ترا از یار نگزیرد بهر کار
خدایست آنکه بی مثل است و بی یار.
نظامی.
- بی مثل و مانند، بی شبه و نظیر:
تعالی اﷲ یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندان خداوند.
نظامی.
- بی مثل و مانندی، بی همتایی و بی نظیری:
خدایا بذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت.
سعدی
لغت نامه دهخدا