سوده. فرسوده: نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش. ناصرخسرو، خاموش شدن از اندوه و خشم یا روی درهم کشیدن، تیزی نظر، نکته های رنگارنگ. (آنندراج)
سوده. فرسوده: نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش. ناصرخسرو، خاموش شدن از اندوه و خشم یا روی درهم کشیدن، تیزی نظر، نکته های رنگارنگ. (آنندراج)
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. سکنۀ آن 281 تن است. آب آن از سه رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. سکنۀ آن 281 تن است. آب آن از سه رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
پرونده. سله و سبد و بستۀ قماش، که به عربی رزمه خوانند. (از برهان). سلۀ قماش، أی سبد و بغچۀ جامه. (شرفنامۀ منیری). شملۀ قماش. (لغت فرس اسدی) : خواجه به برونده اندرآمد ایدر اکنون معجب شده ست از بر رهوار. آغاجی. ورجوع به پرونده شود
پرونده. سله و سبد و بستۀ قماش، که به عربی رَزمه خوانند. (از برهان). سلۀ قماش، أی سبد و بغچۀ جامه. (شرفنامۀ منیری). شملۀ قماش. (لغت فرس اسدی) : خواجه به برونده اندرآمد ایدر اکنون معجب شده ست از بر رهوار. آغاجی. ورجوع به پرونده شود
پیمان شکنی. (ناظم الاطباء). عمل بدعهد. بدپیمانی: نیکویی کن رسم بد عهدی رها کن کز جفا درد با عاشق دهند و صاف با دشمن کنند. خاقانی. بجای من که بر عهدتو ماندم ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی. خاقانی. و چهرۀ مروت به چنگال بدعهدی خسته و مجروح نگردانی. (سندبادنامه ص 70). مرا بستۀ عهد کردی چو دیو به بدعهدی اکنون برآری غریو. نظامی. همان شیر کو جای در بیشه کرد ز بدعهدی مردم اندیشه کرد. نظامی. نوز با همه بدعهدیت دعا گویم هنوز با همه بدمهریت طلبکارم. سعدی (طیبات). جهانی عشقبازانند در عهد سر زلفت رها کن رای بدعهدی و اندر عهد یاران آی. سعدی (خواتیم). درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند که خوب منظری و دلفریب و منظوری. سعدی (بدایع). آنگهت خاطر به بدعهدی گواهی می دهد بر سر انگشتان که در خون عزیزان داشتی. سعدی (طیبات). شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی بد عهدی زمانه امانم نمی دهد. حافظ. تو آتش گشتی ای حافظ ولی در یار درنگرفت ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم. حافظ. رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد. حافظ. و بد عهدی و شر و اذا زیاده کردند. (تاریخ قم ص 254). - بدعهدی کردن، پیمان شکنی کردن. ترک پیمان کردن. پیمان شکستن: این چه بود که همگان بر خویش کردیم که همه پس یکدیگر خواهیم شد و ناچار چنین باید باشد که بدعهدی کردیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد. خاقانی.
پیمان شکنی. (ناظم الاطباء). عمل بدعهد. بدپیمانی: نیکویی کن رسم بد عهدی رها کن کز جفا درد با عاشق دهند و صاف با دشمن کنند. خاقانی. بجای من که بر عهدتو ماندم ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی. خاقانی. و چهرۀ مروت به چنگال بدعهدی خسته و مجروح نگردانی. (سندبادنامه ص 70). مرا بستۀ عهد کردی چو دیو به بدعهدی اکنون برآری غریو. نظامی. همان شیر کو جای در بیشه کرد ز بدعهدی مردم اندیشه کرد. نظامی. نوز با همه بدعهدیت دعا گویم هنوز با همه بدمهریت طلبکارم. سعدی (طیبات). جهانی عشقبازانند در عهد سر زلفت رها کن رای بدعهدی و اندر عهد یاران آی. سعدی (خواتیم). درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند که خوب منظری و دلفریب و منظوری. سعدی (بدایع). آنگهت خاطر به بدعهدی گواهی می دهد بر سر انگشتان که در خون عزیزان داشتی. سعدی (طیبات). شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی بد عهدی زمانه امانم نمی دهد. حافظ. تو آتش گشتی ای حافظ ولی در یار درنگرفت ز بدعهدی ِ گل گویی حکایت با صبا گفتیم. حافظ. رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد. حافظ. و بد عهدی و شر و اذا زیاده کردند. (تاریخ قم ص 254). - بدعهدی کردن، پیمان شکنی کردن. ترک پیمان کردن. پیمان شکستن: این چه بود که همگان بر خویش کردیم که همه پس یکدیگر خواهیم شد و ناچار چنین باید باشد که بدعهدی کردیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد. خاقانی.
نام پسر ساوه شاه. (از آنندراج). برموزه. ورجوع به برموزه شود: چوبۀ تیر بر سینۀ شابه زد و او را بکشت و لشکر او را بغارتید و پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم، بهرام او را بکشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98)
نام پسر ساوه شاه. (از آنندراج). برموزه. ورجوع به برموزه شود: چوبۀ تیر بر سینۀ شابه زد و او را بکشت و لشکر او را بغارتید و پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم، بهرام او را بکشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98)
کنده. کنده شده. - برکنده بال، که بال وی جدا کرده باشند: کند جلوه طاوس صاحب جمال چه میخواهی از باز برکنده بال ؟ سعدی. نتف، زاغ برکنده بال. (از منتهی الارب). - برکنده دندان، بی دندان. - برکنده قدر، پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. (آنندراج). - برکنده موی، مهلوب. (از منتهی الارب).
کنده. کنده شده. - برکنده بال، که بال وی جدا کرده باشند: کند جلوه طاوس صاحب جمال چه میخواهی از باز برکنده بال ؟ سعدی. نَتِف، زاغ برکنده بال. (از منتهی الارب). - برکنده دندان، بی دندان. - برکنده قدر، پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. (آنندراج). - برکنده موی، مهلوب. (از منتهی الارب).