- برشکستن
- اعراض کردن، ترک دادن منصرف کردن
معنی برشکستن - جستجوی لغت در جدول جو
- برشکستن ((بَ ش ِ کَ تَ))
- دوری کردن، روی برتافتن، شمردن، حساب کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ورشکسته شدن
خاموش کردن، مغلوب کردن، شکست دادن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
سوار شدن (براسب و مانند آن)، نشستن برتخت شاهی جلوس براریکه سلطنت
شکستن بال و پر مرغ، با هم جمع کردن مرغ پر را برای پریدن
برپا شدن ایستادن مقابل نشستن، بیدار شدن، روییدن نمو کردن، طلوع کردن برآمدن، طغیان کردن عصیان کردن
بریدن، جدا شدن
سر افکنده خجل
پرنده ای که بالش شکسته باشد
شکست خوردن در معامله، واماندن در کسب و تجارت، ورشکسته شدن، زیان دیدن
بستن، مقید کردن، پابند کردن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
کسی که سرش شکسته باشد، کنایه از سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف
ورشکسته شسدن ورشکستگی
کسی که سرمایه و مال خود را ازدست داده تاجری که بر اثر پیشامدی سرمایه خود را از دست داده
بازرگانی که به واسطۀ خبط و اشتباه در تجارت زیان دیده و نتواند وام های خود را بپردازد، ورشکست
جهیدن، پریدن
برپا شدن، به پا ایستادن، بلند شدن، از خواب بیدار شدن
کنایه از پدید آمدن، به وجود آمدن
به گوش رسیدن صدا مثلاً صدایی برخاست،
رخ دادن، اتفاق افتادن مثلاً دعوایی میان آن دو برخاست،
اقدام کردن، آغاز کردن به کاری،
کنایه از به ظهور رسیدن، پیدا شدن مثلاً دو نابغه از این شهر برخاسته است،
کنایه از طغیان کردن، شورش کردن
کنایه از پدید آمدن، به وجود آمدن
به گوش رسیدن صدا مثلاً صدایی برخاست،
رخ دادن، اتفاق افتادن مثلاً دعوایی میان آن دو برخاست،
اقدام کردن، آغاز کردن به کاری،
کنایه از به ظهور رسیدن، پیدا شدن مثلاً دو نابغه از این شهر برخاسته است،
کنایه از طغیان کردن، شورش کردن
подниматься
steigen
підніматися
wznosić się
alzarsi
elevarse
s'élever
stijgen