سرشکسته سرشکسته که سر اوشکسته باشد، خجل. شرمسار: دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن. نورالدین ظهوری (از آنندراج) لغت نامه دهخدا
سرشکسته سرشکسته خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرم زده، بور، دماغ سوخته، مچلمتضاد: سرافراز، سربلند فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورشکسته ورشکسته کسی که سرمایه و مال خود را ازدست داده تاجری که بر اثر پیشامدی سرمایه خود را از دست داده فرهنگ لغت هوشیار
ورشکسته ورشکسته بازرگانی که به واسطۀ خبط و اشتباه در تجارت زیان دیده و نتواند وام های خود را بپردازد، ورشکست فرهنگ فارسی عمید