معنی سرشکسته - فرهنگ فارسی عمید
معنی سرشکسته
- سرشکسته
- کسی که سرش شکسته باشد، کنایه از سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف
تصویر سرشکسته
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سرشکسته
سرشکسته
- سرشکسته
- که سر اوشکسته باشد، خجل. شرمسار:
دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی
به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرشکسته
- سرشکسته
- خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرم زده، بور، دماغ سوخته، مچل
متضاد: سرافراز، سربلند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورشکسته
- ورشکسته
- کسی که سرمایه و مال خود را ازدست داده تاجری که بر اثر پیشامدی سرمایه خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
ورشکسته
- ورشکسته
- ورشکست. ورشکستن، کسی که سرمایه و مال خود را از دست داده
فرهنگ فارسی معین
ورشکسته
- ورشکسته
- بازرگانی که به واسطۀ خبط و اشتباه در تجارت زیان دیده و نتواند وام های خود را بپردازد، ورشکست
فرهنگ فارسی عمید