برانیدن. گاهی بجای بریدن استعمال میشود: دستت را براندی. (یادداشت مؤلف) ، برافراشته. استوار. قائم: پی زنده پیلان بخاک اندرون چنان چون ز بیجاده برپا ستون. فردوسی. مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان) ، مقابل از پا افتاده. قائم: چو برپایی طلسمی پیچ پیچی چو افتادی شکستی هیچ هیچی. نظامی
برانیدن. گاهی بجای بریدن استعمال میشود: دستت را براندی. (یادداشت مؤلف) ، برافراشته. استوار. قائم: پی زنده پیلان بخاک اندرون چنان چون ز بیجاده برپا ستون. فردوسی. مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان) ، مقابل از پا افتاده. قائم: چو برپایی طلسمی پیچ پیچی چو افتادی شکستی هیچ هیچی. نظامی