جدول جو
جدول جو

معنی براندن - جستجوی لغت در جدول جو

براندن
(بَ کَ / کِ دَ)
راندن. رجوع به راندن در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
براندن
(بَ تَ)
برانیدن. گاهی بجای بریدن استعمال میشود: دستت را براندی. (یادداشت مؤلف) ، برافراشته. استوار. قائم:
پی زنده پیلان بخاک اندرون
چنان چون ز بیجاده برپا ستون.
فردوسی.
مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان) ، مقابل از پا افتاده. قائم:
چو برپایی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
براندن
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
سبب باریدن شدن، چیزی را مانند باران فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرواز دادن، پرتاب کردن
به زبان آوردن کلمه به صورت ناگهانی و بداهه
به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نوشابۀ الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفالۀ انگور تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
((سُ دَ))
سر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
((دَ دَ))
درانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براندی
تصویر براندی
((بِ))
نوعی مشروب انگلیسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
((پَ دَ))
پرواز دادن، پرتاب کردن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
Eject
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
éjecter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
ejectuar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
mengeluarkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
ขับไล่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
uitwerpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
espellere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
ejetar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
wyrzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
вигнати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
ausstoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
выбрасывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
निकालना
دیکشنری فارسی به هندی