- برانداختن (مَ)
انداختن. برافکندن. (آنندراج). افکندن. به اطراف افکندن. (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سحر گه مست شو سنگی برانداز
ز نارنج و ترنج این خوان بپرداز.
نظامی.
- حیله برانداختن، چاره کردن. تدبیر کردن: حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
سحر گه مست شو سنگی برانداز
ز نارنج و ترنج این خوان بپرداز.
نظامی.
- حیله برانداختن، چاره کردن. تدبیر کردن: حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
