جدول جو
جدول جو

معنی بد انداختن

بد انداختن((~. اَ تَ))
بداندیشی کردن، بنای بدی کردن، آزار رساندن
تصویری از بد انداختن
تصویر بد انداختن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بد انداختن

بش انداختن

بش انداختن
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

بر انداختن

بر انداختن
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
بر انداختن
فرهنگ فارسی عمید

بش انداختن

بش انداختن
در تداول عامه پشک انداختن. رجوع به پشک انداختن شود
لغت نامه دهخدا

بند انداختن

بند انداختن
کندن موی چهرۀ زنان بوسیلۀ بند (نخ). پیرایش موهای زاید صورت و ابرو. با بند کندن موی صورت و پای زنان. (فرهنگ فارسی معین). برکندن موی روی زن بوسیلۀ رشته ای بطرز خاص. برکندن موی رخسار و ابروی و پای بطرز خاص
لغت نامه دهخدا

بلند انداختن

بلند انداختن
بجای مرتفع انداختن، بی نهایت ستایش کردن
بلند انداختن
فرهنگ لغت هوشیار