جدول جو
جدول جو

معنی برافتاده - جستجوی لغت در جدول جو

برافتاده
از میان رفته، نابود شده، برانداخته، منقرض
تصویری از برافتاده
تصویر برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
برافتاده
(بَ اُ دَ /دِ)
افتاده.
لغت نامه دهخدا
برافتاده
از میان رفته از بین رفته نابود شده، درافتاده از مد افتاده
تصویری از برافتاده
تصویر برافتاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
آنکه یا آنچه در محل دور قرار گرفته، ویژگی زمین یا خانه ای که از آبادی و از مردم دور باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
چیزی که در جای خود قرار گرفته، کنایه از شخص باتجربه، موقر و متین، غذایی که به خوبی پخته شده، ازقلم افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر افتادن
تصویر بر افتادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
کنایه از کاردیده، تجربه دیده، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
منسوخ. که باب نیست. از باب افتاده. از مد افتاده
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ)
افتادن:
وان قطرۀ باران که برافتد بگل سرخ
چون اشک عروس است برافتاده برخسار.
منوچهری.
رجوع به افتادن شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
آنکه بار او از حیوان بارکش بیفتد. مجازاً، وامانده از راه:
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
(دَ اُ دَ / دِ)
افتاده. ریخته شده:
باده ای دید بدان جام درافتاده
که بن جام همی سفت چو سنباده.
منوچهری.
رجوع به درافتادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناافتاده
تصویر ناافتاده
واقع نشده اتفاق نیفتاده مقابل افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
بجای خود قرار گرفته، کار کشته سرد و گرم روزگار دیده پخته مجرب: (آدم جاافتاده ایست)، مسن: (زن جاافتاده ایست)، کامل شده کاملا درست شده
فرهنگ لغت هوشیار
چارپایی که بارش از پشتش افتاده باشد، صاحب باری که بارش از پشت حیوان بارکش سقوط کرده باشد، وامانده از راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافتادن
تصویر برافتادن
نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوخ شدن از مد افتادن باب روز نبودن: دیگر شلیته و تنبان ورافتاد، از بین رفتن نیست و نابود شدن: با آل علی هر که در افتاد ور افتاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
((اُ دِ))
با تجربه، آزموده، در مشکل افتاده، گرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
((اُ دِ))
آدم پخته و به کمال رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برافتادن
تصویر برافتادن
((بَ. اُ دَ))
از میان رفتن، از بین رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درافتادن
تصویر درافتادن
((دَ اُ دَ))
درگیر شدن، حمله ور شدن، روی آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
Farflung
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
lointain
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
remoto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
רחוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
दूरस्थ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
afgelegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
remoto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
lontano
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
遥远的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
odległy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
віддалений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
abgelegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
удалённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
遠く離れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی