جدول جو
جدول جو

معنی برافتاده - جستجوی لغت در جدول جو

برافتاده
از میان رفته از بین رفته نابود شده، درافتاده از مد افتاده
تصویری از برافتاده
تصویر برافتاده
فرهنگ لغت هوشیار
برافتاده
از میان رفته، نابود شده، برانداخته، منقرض
تصویری از برافتاده
تصویر برافتاده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برافتادن
تصویر برافتادن
نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافتادن
تصویر برافتادن
((بَ. اُ دَ))
از میان رفتن، از بین رفتن
فرهنگ فارسی معین
چارپایی که بارش از پشتش افتاده باشد، صاحب باری که بارش از پشت حیوان بارکش سقوط کرده باشد، وامانده از راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
بجای خود قرار گرفته، کار کشته سرد و گرم روزگار دیده پخته مجرب: (آدم جاافتاده ایست)، مسن: (زن جاافتاده ایست)، کامل شده کاملا درست شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
آنکه یا آنچه در محل دور قرار گرفته، ویژگی زمین یا خانه ای که از آبادی و از مردم دور باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
کنایه از کاردیده، تجربه دیده، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر افتادن
تصویر بر افتادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
چیزی که در جای خود قرار گرفته، کنایه از شخص باتجربه، موقر و متین، غذایی که به خوبی پخته شده، ازقلم افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناافتاده
تصویر ناافتاده
واقع نشده اتفاق نیفتاده مقابل افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوخ شدن از مد افتادن باب روز نبودن: دیگر شلیته و تنبان ورافتاد، از بین رفتن نیست و نابود شدن: با آل علی هر که در افتاد ور افتاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
((اُ دِ))
آدم پخته و به کمال رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درافتادن
تصویر درافتادن
((دَ اُ دَ))
درگیر شدن، حمله ور شدن، روی آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
((اُ دِ))
با تجربه، آزموده، در مشکل افتاده، گرفتار
فرهنگ فارسی معین