پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب). پدید آمدن. (غیاث اللغات). ظاهر شدن. (از اقرب الموارد). بدوء. بداءه. بدو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بداءه شود. - بدوّ صلاح، در لغت بمعنی پدیدار شدن صلاحیت باشد. و در اصطلاح فقهی آنست که میوه بسته شده و بهار از آن افتاده باشد. توضیح آن که چون مردم بخواهند میوه درختی معین را آنگاه که بر درخت است بفروشند، بیع آن روا نیست، مگر در وقتی که میوۀ آن درخت بدو صلاح یافته باشد و حد بدو صلاح میوه آن بود که اگر رز باشد باید که میوه بسته بود و اگر میوه ای غیر از انگور باشدباید که بهار از وی بیفتاده باشد. البته شرط بدو صلاح در وقتی لازمست که میوۀ یک درخت و یکنوع میوه و برای یک سال مورد بیع باشد چه در اینصورت اگر شرط مذکور نباشد، ممکن است مبیع تلف شود و ثمن بلا عوض بفروشنده رسد و اکل مال بباطل گردد. (از ترجمه النهایه شیخ طوسی ج 1 ص 118) ، کار شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، چاهی که در اسلام کنده باشند. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). و رجوع به بدی ٔ و بدء شود پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). ظاهر شدن. (یادداشت مؤلف). بداءه. بدوء. بداء. (ناظم الاطباء ذیل بداءه). و رجوع به بداءه شود
پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب). پدید آمدن. (غیاث اللغات). ظاهر شدن. (از اقرب الموارد). بدوء. بداءه. بَدو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بداءه شود. - بدوّ صلاح، در لغت بمعنی پدیدار شدن صلاحیت باشد. و در اصطلاح فقهی آنست که میوه بسته شده و بهار از آن افتاده باشد. توضیح آن که چون مردم بخواهند میوه درختی معین را آنگاه که بر درخت است بفروشند، بیع آن روا نیست، مگر در وقتی که میوۀ آن درخت بدو صلاح یافته باشد و حد بدو صلاح میوه آن بود که اگر رز باشد باید که میوه بسته بود و اگر میوه ای غیر از انگور باشدباید که بهار از وی بیفتاده باشد. البته شرط بدو صلاح در وقتی لازمست که میوۀ یک درخت و یکنوع میوه و برای یک سال مورد بیع باشد چه در اینصورت اگر شرط مذکور نباشد، ممکن است مبیع تلف شود و ثمن بلا عوض بفروشنده رسد و اکل مال بباطل گردد. (از ترجمه النهایه شیخ طوسی ج 1 ص 118) ، کار شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، چاهی که در اسلام کنده باشند. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (آنندراج). و رجوع به بدی ٔ و بدء شود پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). ظاهر شدن. (یادداشت مؤلف). بداءه. بدوء. بداء. (ناظم الاطباء ذیل بداءه). و رجوع به بداءه شود
به او: جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره. رودکی. نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام. دقیقی. همان کز جهان آفرین کرد یاد ببخشود و دیده بدو بازداد. فردوسی. و رجوع به ’به’ و ’او’ شود
به او: جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره. رودکی. نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام. دقیقی. همان کز جهان آفرین کرد یاد ببخشود و دیده بدو بازداد. فردوسی. و رجوع به ’به’ و ’او’ شود
از بدء عربی، ابتداء و آغاز. (آنندراج) (غیاث اللغات). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع. (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی). شمس المعالی نمی خواست که در بدو معاودت بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی صص 259- 260). ابوالحسن خازن از حسن تدبیر و ترتیب او حکایت میکرد که بدو کار که به امارت موسوم شد فسحت حالی نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 17). لیک خود با این همه در بدو حال جست باید تخت او را انتقال. مولوی (مثنوی). کرمکی کاندر حدث باشد دفین کی بداند آخر و بدو زمین. مولوی (مثنوی). ورجوع به بدء شود
از بدء عربی، ابتداء و آغاز. (آنندراج) (غیاث اللغات). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع. (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی). شمس المعالی نمی خواست که در بدو معاودت بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی صص 259- 260). ابوالحسن خازن از حسن تدبیر و ترتیب او حکایت میکرد که بدو کار که به امارت موسوم شد فسحت حالی نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 17). لیک خود با این همه در بدو حال جست باید تخت او را انتقال. مولوی (مثنوی). کرمکی کاندر حدث باشد دفین کی بداند آخر و بدو زمین. مولوی (مثنوی). ورجوع به بدء شود