جدول جو
جدول جو

معنی بدو - جستجوی لغت در جدول جو

بدو
آغاز
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ واژه فارسی سره
بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ لغت هوشیار
بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ فارسی عمید
بدو
بادیه، صحرا
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ فارسی معین
بدو
((بَ))
اول، آغاز، ابتدا
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ فارسی معین
بدو
به او
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ فارسی عمید
بدو
آغاز، ابتدا، اول
تصویری از بدو
تصویر بدو
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوه
تصویر بدوه
کناره رود رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدون
تصویر بدون
بغیر، بجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدور
تصویر بدور
پرماهی شب های پرماه پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوح
تصویر بدوح
بریدن ودریدن، شکافتن یا به معنی فضا یا سرزمین وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدور
تصویر بدور
بدره ها، کیسه های زر، همیان ها
ماه های تمام، کیسه های زر، همیان ها، جمع واژۀ بدره، جمع واژۀ بدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
((بَ دَ))
بیابانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی، آغازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدون
تصویر بدون
((بِ نِ))
فاقد، بی بهره، بی (نشانه فقدان یا نبودن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوح
تصویر بدوح
در باور قدما، فرشتۀ موکل بر نامه ها و مراسلات. سابقاً بالای نامه ها می نوشتند «یا بدوح»
فرهنگ فارسی عمید
неопрятный
دیکشنری فارسی به روسی
ไม่เป็นระเบียบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
مترابيحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
अस्तबल जैसा
دیکشنری فارسی به هندی