از بدء عربی، ابتداء و آغاز. (آنندراج) (غیاث اللغات). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع. (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی). شمس المعالی نمی خواست که در بدو معاودت بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی صص 259- 260). ابوالحسن خازن از حسن تدبیر و ترتیب او حکایت میکرد که بدو کار که به امارت موسوم شد فسحت حالی نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 17). لیک خود با این همه در بدو حال جست باید تخت او را انتقال. مولوی (مثنوی). کرمکی کاندر حدث باشد دفین کی بداند آخر و بدو زمین. مولوی (مثنوی). ورجوع به بدء شود