معنی بدو بدو (بِ) به او: جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره. رودکی. نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام. دقیقی. همان کز جهان آفرین کرد یاد ببخشود و دیده بدو بازداد. فردوسی. و رجوع به ’به’ و ’او’ شود لغت نامه دهخدا