بدیهه. - بربدیهت، بی اندیشه: گفت (خواجه احمد) بنده نیز بیندیشد آنگاه آنچه او را فراز آید باز نماید که بر بدیهت راست نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). و رجوع به بدیهه و بدیهه شود
بدیهه. - بربدیهت، بی اندیشه: گفت (خواجه احمد) بنده نیز بیندیشد آنگاه آنچه او را فراز آید باز نماید که بر بدیهت راست نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). و رجوع به بدیهه و بدیهه شود
که هیبت دارد. مهیب: و مردمانی (مردم بلغار) دلیرند و جنگی و باهیبت. (حدود العالم) .... ناحیتی است بسیاردرخت و باآبهای روان و مردم آنجا نیکورو و باهیبت اند. (حدود العالم). شداد با یک غلام رو به بهشت نهاد، چون آنجا رسید شخصی باهیبت دید ایستاده. (قصص الانبیاء ص 15). تهیدست با هیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است. سعدی (صاحبیه). تهبیب، باهیبت گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
که هیبت دارد. مهیب: و مردمانی (مردم بلغار) دلیرند و جنگی و باهیبت. (حدود العالم) .... ناحیتی است بسیاردرخت و باآبهای روان و مردم آنجا نیکورو و باهیبت اند. (حدود العالم). شداد با یک غلام رو به بهشت نهاد، چون آنجا رسید شخصی باهیبت دید ایستاده. (قصص الانبیاء ص 15). تهیدست با هیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است. سعدی (صاحبیه). تهبیب، باهیبت گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
جمع واژۀ بدیهه. اشیائی که علم آنها موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحد نصف اثنین است و کل اعظم است از جزء. بدیهیات. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و رجوع به بدیهیات شود
جَمعِ واژۀ بدیهه. اشیائی که علم آنها موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحد نصف اثنین است و کل اعظم است از جزء. بدیهیات. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و رجوع به بدیهیات شود