معنی بدویت - فرهنگ فارسی معین
معنی بدویت
بدویت((بَ دَ یَّ))
بادیه نشینی، بیابان گردی، عقب ماندگی
تصویر بدویت
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بدویت
بدویت
بدویت
بادیه نشینی، صحرانشینی، بیابان نشینی متضاد: مدنیت، جاهلیت، عقب ماندگی، توحش متضاد: تمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدایت
بدایت
آغاز اول چیزی ابتدا. یا محکمه بدایت. دادگاه شهرستان
فرهنگ لغت هوشیار
بدویه
بدویه
مؤنث بَدْوی ّ و بَدَوی ّ. (از المنجد). ج، بدویات: و تتخذهما النساء البدویات ’امات’ لقلائدهن. (نقودالعربیه ص 95)
لغت نامه دهخدا
بدوات
بدوات
رأیها و اندیشه ها و تدبیرها، یقال: هو ذوبدوات. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ بداه و در حدیث آمده: السلطان ذوبدوات. اصل آن درمدح است لیکن در ذم بکار رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بدنیت
بدنیت
بداراده و بدباطن. (آنندراج). بدقصد و بداندیش و بدخواه. (ناظم الاطباء) ، شکافتن: بدح العود بدحاً و بدوحاً، شکافت آن چوب را. (از ناظم الاطباء) ، زدن: بدحه بالعصا، زد او را بعصا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ناگاه پیش آمدن: بدح فلاناً بالامر، ناگاه پیش آورد فلان را کار. (از منتهی الارب) ، فاش کردن: بدح بالسر، فاش کرد آن راز را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، خرامیدن زن. (تاج المصادر بیهقی). برفتار خوش خرامیدن زن. (ازمنتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (آنندراج) : بدحت المراءه بدوحاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فروماندن شتر از گرانی بار. (آنندراج) : بدح البعیر عن الحمل، فروماند آن شتر از گرانی بار، و کذلک بدح الرجل عن حمالته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.