معنی بدیهیات - فرهنگ فارسی معین
معنی بدیهیات
بدیهیات((بَ یّ))
جمع بدیهه، امور بدیهی، چیزهای کاملاً آشکار و واضح، وقایع غیرمنتظره
تصویر بدیهیات
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بدیهیات
بدیهیات
بدیهیات
آشکاره ها بنخردها آن چه زمینه و بن اندیشیدن است و بایسته خرد کار بندی چون سهش ها و آزمون ها جمع بدیهیه. امور بدیهی، وقایع غیر منتظره
فرهنگ لغت هوشیار
بدیهیات
بدیهیات
جَمعِ واژۀ بدیهیه. (یادداشت مؤلف). اشیائی که علم آنها موقوف به تفکر نباشد. (آنندراج) ، ماشینی که بدان در مزرعه بذر افشانند. (یادداشت مؤلف). - ، مقدار بذر که در زمینی افکنند:بذرافشان این ده پنج خروار است. (یادداشت مؤلف). - بذرافشانی، تخم افشانی. پاشیدن بذر. (فرهنگ فارسی معین). - بذرپاش، پاشندۀ بذر: ماشین بذرپاش. (از یادداشت مؤلف). - بذرقطونا، اسپرزه. اسپغول. اسفرزه. شکم پاره. قارنی یارق. قطونا. (یادداشت مؤلف). در تحفۀ حکیم مؤمن بصورت بزر قطونا و مترادف اسپرزه آمده: تو بذر قطونا شدی ای شهرۀ شهر بیرون همه تریاک و درون سو همه زهر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 720). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن ذیل بزر قطونا شود. - بذرگیری، گرفتن بذر از نباتات برای کشت دیگر. (یادداشت مؤلف). ترکیبهای دیگر: - بذر الارجوان. بذر الاصفر. بذر الابخره. بذر البصل. بذر البطیخ. بذر البنج الهندی. بذر الجرجیر. بذر الجزر. بذر الجوزالبری. بذر الحجری. بذر الخباری. بذر الخطمی. بذر الخمم. بذر الدندالاسود. بذرالرمان البری. بذر الریحان. بذر السپندان. بذر الشبت. بذر العصفر. بذر الفجل. بذر الفرفخ. بذر الفنجنکشت. بذر القمر. بذر القنا. بذر القنب. بذر القند. بذرالکثوث. بذر الکراث. بذر الکرفس الجبلی. بذر المرو. بذر الورد. بذر الورداء. بذر الهلیون. بذر الهندباء. بذر الهوه (بذر الهوت). بذر بلاسقیس. بذر رازیانج رومی. رجوع به بزر و ترکیبات آن و تحفۀ حکیم مؤمن ومخزن الادویه شود. ، اول گیاهی که از تخم برآید یاآن که رنگی داشته باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بُذور، بِذار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) ، نسل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بدهیات
بدهیات
جَمعِ واژۀ بدیهه. اشیائی که علم آنها موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحد نصف اثنین است و کل اعظم است از جزء. بدیهیات. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و رجوع به بدیهیات شود
لغت نامه دهخدا
بدیلیان
بدیلیان
نام دو خاندان است، نخستین از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی و دیگری از اولاد بدیل بن محمد بن اسدحرشی، چند فاضل و دانشمند از این دو خاندان برخاسته. (از تاریخ بیهق ص 135). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
بدیهیه
بدیهیه
مؤنث بدیهی: امور بدیهیه. ج، بدیهیات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بدهیئت
بدهیئت
بدترکیب، بدقواره، بدسیما، بدلقا، کریه المنظر متضاد: خوش ظاهر، خوش قواره، خوش منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.