- بدهی
- دین، قرض
معنی بدهی - جستجوی لغت در جدول جو
- بدهی
- پول یا کالائی که از دیگری قرض گرفته شده و باید به او بدهد
- بدهی
- پولی که باید به دیگری پرداخت شود، قرض
- بدهی
- آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد، قرض
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خانه تهی
ناگهانی، آشکار، واضح
ابتدائی، آغازی
تنی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
واضح، آشکار، در فلسفه ویژگی آنچه دانستن آن محتاج تفکر نباشد
ابتدایی، آغازی
درختی با برگ های پهن و میوه ای گرد که مغز آن به عنوان چاشنی غذا به کار می رود
Axiomatic
Dowdy
Bodily, Somatic, Somatically
аксиоматический
неопрятный
телесный , соматический , соматически
axiomatisch
ungepflegt
körperlich, somatisch
аксіоматичний
неохайний
тілесний , соматичний , соматично
aksjomatyczny
zaniedbany
cielesny, somatyczny, somatycznie