جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدلی

بدلی

بدلی
چیزی که جنسش بد باشد. خوش ظاهر و بدباطن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). قلب. (یادداشت مؤلف) :
یک هنرستش که عیب او ببرد
آنکه زوالست فعلش و بدلی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 443) ، جَمعِ واژۀ بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنه و بَدین و بادن شود، جَمعِ واژۀ بادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بغلی

بغلی
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
فرهنگ لغت هوشیار