جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدری

بدری

بدری
منسوب به بدر، چاهی میان مکه و مدینه که غزوۀ بدر در آنجا اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی).
لغت نامه دهخدا

بدری

بدری
بارانی که پیش از زمستان ببارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران قبل از زمستان. (از اقرب الموارد). بارانی که پیش از سرما بیاید. (از شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا

بدری

بدری
پیشی و سبقت: و استقیناالبدری، ای مبادرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بدری

بدری
بدر بودن. ماه تمام و دوهفته بودن. حالت ماه دوهفته:
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد.
نظامی.
و رجوع به بدر شود
لغت نامه دهخدا

بدری

بدری
بدره که خریطۀ زر و پول است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). خریطه ای باشد که طولش از عرض اندک بیشتر باشدو آن را از چرم و گلیم و شال کنند و بدوزند و زر و پول در آن پر کنند و از جایی به جایی ببرند و آن را بهندی بوری گویند. (از فرهنگ جهانگیری) :
جبه ای خواهم و دراعه نخواهم زرو سیم
زآنکه بهتر بود آن هر دو ز پانصد بدری.
سنایی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

بصری

بصری
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
فرهنگ لغت هوشیار