جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخست، آدک، گنگ، جز، آبخوست، اداک، آداکبرای مثال گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق - ۲۰۰)
جَزیرِه، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخُست، آدَک، گَنگ، جَز، آبخوست، اَداک، آداکبرای مثال گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق - ۲۰۰)
بخار آب گرم، در پزشکی دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند، هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش می ریزند بخور مریم: در علم زیست شناسی گل نگون سار
بخار آب گرم، در پزشکی دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند، هر مادۀ صمغی که آن را برای ایجاد بوی خوش در آتش می ریزند بخور مریم: در علم زیست شناسی گل نگون سار
بخویش. بخویشتن. (ناظم الاطباء). بنفسه. بذاته. (دانشنامۀ علائی ص 117). به اختیار: من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم آنکه آورد مرا بازبرد در وطنم. (منسوب به مولوی). - بخود گرم بودن، خودپسند و خودرأی بودن. (آنندراج) : آفتاب ار گویدت من با تو می مانم مرنج چون بخود گرم است خود را می ستاید آفتاب. کمال خجند (از آنندراج). - بخود نبودن، از خود بی خبر بودن. (آنندراج) : چو گفتیم که برو پیشت آورم از شوق بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت. شهیدی قمی (از آنندراج)
بخویش. بخویشتن. (ناظم الاطباء). بنفسه. بذاته. (دانشنامۀ علائی ص 117). به اختیار: من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم آنکه آورد مرا بازبرد در وطنم. (منسوب به مولوی). - بخود گرم بودن، خودپسند و خودرأی بودن. (آنندراج) : آفتاب ار گویدت من با تو می مانم مرنج چون بخود گرم است خود را می ستاید آفتاب. کمال خجند (از آنندراج). - بخود نبودن، از خود بی خبر بودن. (آنندراج) : چو گفتیم که برو پیشت آورم از شوق بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت. شهیدی قمی (از آنندراج)
آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل شود مانند عود و لوبان و غیره. عطریات سوختنی. (از غیاث اللغات). هرچه بدان بوی کنند. (مهذب الاسماء). بوی افروخته. (زمخشری). چوب عود و مشک و عنبر و میعه و مصطکی و کندر و جز آن که بر روی آتش ریزند تا بوی خوش پراکنده گردد. (ناظم الاطباء). واحد بخورات است و آن ادویه ای است که تبخیر کنند در آب جوشان یا بر آتش ریزند معطر کردن هوا را. (یادداشت مؤلف). ج، ابخره، بخورات. (از اقرب الموارد). بخور ترکیبی است که از کندر و صمغ و سایر عطریات می سازند وکیفیت ساختنش مسطور است. و استعمال نمودن آن جز در بیت اﷲ در جای دیگر جایز نبود و فقط کاهنان می بایست آنرا بر مذبح طلایی بسوزانند... و برای سایر خدایان نیز بخور می سوزانیدند. (قاموس کتاب مقدس) : بخور و لباس عدوی ترا زمانه چه خواند حنوط و کفن. فرخی. بوی خوش تو باد همه ساله بخورم رنگ رخ تو بادا بر پیرهن من. منوچهری. همی بوی مشک آمدش از دهان چو بوی بخور آید از مجمری. منوچهری. حکمت و علم بر محال و دروغ فضل دارد چو بر حنوط بخور. ناصرخسرو. غلامی چند را دیدم هر یکی با مجمره ای زرین و سیمین و پاره ای بخور، چند بیضه ای. (تاریخ بخارا). بخور از بر عنبر آمد بمجلس عقول از بر انفس آمد بمبدا. خاقانی. بهر بخور مجلس روحانیان عشق سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه. خاقانی. نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند. خاقانی. آه بخور از نفس روزنش شرح ده یوسف و پیراهنش. نظامی. گوسفندان خرد بخور و گلاب وآنچه باید ز نقل و شمع و شراب. نظامی (هفت پیکر ص 113). چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی (هفت پیکر ص 183). بهنگام بخور عود و عنبر خراج هند بودی خرج مجمر. نظامی. بخور مجلسش از ناله های دودآمیز عقیق زیورش از دیده های خون پالای. سعدی. بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم. حافظ. خوشبوی جیب اطلس چرخ از بخور ماست در زیر ذیل خویش چو مجمر گرفته ایم. نظام قاری (دیوان 99). - بخور انداختن، بخور بر آتش نهادن تا بوی خوش دهد: نمای جلوه و بر تربتم عبیر افشان گشای دامن و بر آتشم بخور انداز. باقر کاشی (از آنندراج). در کنشت رسید وقت انداختن بخور و کندر بر آتش. در اندرون هیکل خدا اندررفت و در وقت بخور انداختن، همه خلق نماز می کرده اند. (ترجمه دیاتسارون ص 8 از مؤلف). - بخورانگیز، بخورانگیزنده. بوجودآورندۀ بوهای خوش: بخورانگیز شد عود قماری هوا می کرد خود کافورباری. نظامی. - بخور دادن، بر مایعی جوشان یا سخت گرم عرضه داشتن عضوی را و گاه بمعنی دود دادن نیز بکار برند یعنی عرضه کردن عضو بر دود چیزی خشک برآتش افکنده. بخور کردن. تبخر. تبخیر. (یادداشت مؤلف). -
آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها و چیزهای خوشبو. (از اقرب الموارد). آنچه از آن بو دهند. خوشبویی که از سوختن بعض ادویه حاصل شود مانند عود و لوبان و غیره. عطریات سوختنی. (از غیاث اللغات). هرچه بدان بوی کنند. (مهذب الاسماء). بوی افروخته. (زمخشری). چوب عود و مشک و عنبر و میعه و مصطکی و کندر و جز آن که بر روی آتش ریزند تا بوی خوش پراکنده گردد. (ناظم الاطباء). واحد بخورات است و آن ادویه ای است که تبخیر کنند در آب جوشان یا بر آتش ریزند معطر کردن هوا را. (یادداشت مؤلف). ج، ابخره، بخورات. (از اقرب الموارد). بخور ترکیبی است که از کندر و صمغ و سایر عطریات می سازند وکیفیت ساختنش مسطور است. و استعمال نمودن آن جز در بیت اﷲ در جای دیگر جایز نبود و فقط کاهنان می بایست آنرا بر مذبح طلایی بسوزانند... و برای سایر خدایان نیز بخور می سوزانیدند. (قاموس کتاب مقدس) : بخور و لباس عدوی ترا زمانه چه خواند حنوط و کفن. فرخی. بوی خوش تو باد همه ساله بخورم رنگ رخ تو بادا بر پیرهن من. منوچهری. همی بوی مشک آمدش از دهان چو بوی بخور آید از مجمری. منوچهری. حکمت و علم بر محال و دروغ فضل دارد چو بر حنوط بخور. ناصرخسرو. غلامی چند را دیدم هر یکی با مجمره ای زرین و سیمین و پاره ای بخور، چند بیضه ای. (تاریخ بخارا). بخور از بر عنبر آمد بمجلس عقول از بر انفس آمد بمبدا. خاقانی. بهر بخور مجلس روحانیان عشق سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه. خاقانی. نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند. خاقانی. آه بخور از نفس روزنش شرح ده یوسف و پیراهنش. نظامی. گوسفندان خرد بخور و گلاب وآنچه باید ز نقل و شمع و شراب. نظامی (هفت پیکر ص 113). چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی (هفت پیکر ص 183). بهنگام بخور عود و عنبر خراج هند بودی خرج مجمر. نظامی. بخور مجلسش از ناله های دودآمیز عقیق زیورش از دیده های خون پالای. سعدی. بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم. حافظ. خوشبوی جیب اطلس چرخ از بخور ماست در زیر ذیل خویش چو مجمر گرفته ایم. نظام قاری (دیوان 99). - بخور انداختن، بخور بر آتش نهادن تا بوی خوش دهد: نمای جلوه و بر تربتم عبیر افشان گشای دامن و بر آتشم بخور انداز. باقر کاشی (از آنندراج). در کنشت رسید وقت انداختن بخور و کندر بر آتش. در اندرون هیکل خدا اندررفت و در وقت بخور انداختن، همه خلق نماز می کرده اند. (ترجمه دیاتسارون ص 8 از مؤلف). - بخورانگیز، بخورانگیزنده. بوجودآورندۀ بوهای خوش: بخورانگیز شد عود قماری هوا می کرد خود کافورباری. نظامی. - بخور دادن، بر مایعی جوشان یا سخت گرم عرضه داشتن عضوی را و گاه بمعنی دود دادن نیز بکار برند یعنی عرضه کردن عضو بر دود چیزی خشک برآتش افکنده. بخور کردن. تبخر. تبخیر. (یادداشت مؤلف). -
نام ستارۀ مریخ است که در فلک پنجم می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). مریخ. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری) ، دور کردن. (از منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (آنندراج) ، بازداشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جدا داشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). الحدیث: انه کان یبد ضبعیه فی السجود. (از منتهی الارب) ، یعنی جدا می کرد دو بازوی خود را در سجده. (از ناظم الاطباء). از هم جدا داشتن. (یادداشت مؤلف) : بد رجلیه، از هم جدا داشت هر دو پا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بداد ساختن برای زین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به بداد شود
نام ستارۀ مریخ است که در فلک پنجم می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). مریخ. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری) ، دور کردن. (از منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (آنندراج) ، بازداشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جدا داشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). الحدیث: انه کان یبد ضبعیه فی السجود. (از منتهی الارب) ، یعنی جدا می کرد دو بازوی خود را در سجده. (از ناظم الاطباء). از هم جدا داشتن. (یادداشت مؤلف) : بد رجلیه، از هم جدا داشت هر دو پا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بداد ساختن برای زین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به بداد شود
آبخوست، آبخست، جزیره، یا جزیره ای در رودی بزرگ که آب سطح آن را فراگرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد: گویی که هست مردمک دیده آبخو یا خود چو ماهی ای است که دارد در آب خو، عمعق بخاری
آبخوست، آبخست، جزیره، یا جزیره ای در رودی بزرگ که آب سطح آن را فراگرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد: گویی که هست مردمک دیده آبخو یا خود چو ماهی ای است که دارد در آب خو، عمعق بخاری
هر ماده ای که در آتش ریزندو بوی خوش دهد، صمغ درخت روم که بخور آن خوشبو است، در فارسی، هر دارویی که جوشانده و بخار آن استشمام گردد، بخار آب گرم یا داروی جوشانده که برای مرطوب کردن و ضدعفونی کردن هوا مورد استفاده
هر ماده ای که در آتش ریزندو بوی خوش دهد، صمغ درخت روم که بخور آن خوشبو است، در فارسی، هر دارویی که جوشانده و بخار آن استشمام گردد، بخار آب گرم یا داروی جوشانده که برای مرطوب کردن و ضدعفونی کردن هوا مورد استفاده
در زندگی امروز ما کمتر بخور می کنیم مگر در سالنهای زیبائی که اختصاص به خانم ها دارد یا در بیمارستاها برای معالجه برخی امراض ریوی یا پوستی. گاه اتفاق می افتد که کندر و اسفند در آتش می افکنیم. در مورد اسپند در حرف الف نوشته ام ولی به طور کلی این نوع بخور کردن و دود کردن نشانه هر چیز می تواند باشد. یا بیم و هراس گنگ و مبهمی که در مورد آینده خویش داریم و یا گویای شهرت طلبی و زیاده خواهی است و تمایل شدید به محبوب بودن و مورد توجه دیگران قرار گرفتن که البته تشخیص آن با خود خواب بیننده است. ما کندر و اسفند را از بیم چشم زخم حسودان و بد چشمان به آتش می افکنیم و به طور سنتی معتقدیم که سوختن اسفند در آتش اثر بد را زائل می کند و در خواب نیز می تواند معرف نگرانی باشد از آینده و موقعیتی که داریم و این موقعیت را به حق یا به نا حق به دست آورده ایم. چنان چه خانمی این خواب را ببیند از حسادت بیمناک است. اگر دختر و پسر جوانی ببینند که در خواب بخور می کنند یا چیزی در آتش می افکنند که بخار ایجاد می کند و یا دود به وجود می آورد مورد توجه قرار می گیرند و خودشان نیز به شدت شائق این هستند که انتخاب شوند. این خواب را بیشتر دختران دم بخت می بینند. در خواب به طور کلی بخور کردن چیزهای خوشبو نیکو است و اثر آن به اندازه بوی خوشی است که در عالم رویا استشمام می شود یا احساس می کنیم که به مشام می رسد. ابن سیرین می گوید بخور کردن در خواب مالی است که از کسی به بیننده خواب می رسد و مقدار آن به میزان بوی خوش بخارات است. باز هم ابن سیرین از جابر مغربی نقل می کند که اگر در خواب احساس کنید بخور بوی ناخوش دارد تعبیرش خلاف تعبیر بالا است. یعنی سودی نمی برید بل که تلاش بی ثمر انجام می دهید. در یک خواب نامه معتبر فرانسه هم نوشته شده که بخور کردن گویای خود خواهی بیننده خواب است و این که می خواهد مطرح باشد و دیگران درباره او به خوبی حرف بزنند. این حالت نا خود آگاه است و در بیداری بیننده خواب به این خود خواهی اعتراف ندارد.
در زندگی امروز ما کمتر بخور می کنیم مگر در سالنهای زیبائی که اختصاص به خانم ها دارد یا در بیمارستاها برای معالجه برخی امراض ریوی یا پوستی. گاه اتفاق می افتد که کندر و اسفند در آتش می افکنیم. در مورد اسپند در حرف الف نوشته ام ولی به طور کلی این نوع بخور کردن و دود کردن نشانه هر چیز می تواند باشد. یا بیم و هراس گنگ و مبهمی که در مورد آینده خویش داریم و یا گویای شهرت طلبی و زیاده خواهی است و تمایل شدید به محبوب بودن و مورد توجه دیگران قرار گرفتن که البته تشخیص آن با خود خواب بیننده است. ما کندر و اسفند را از بیم چشم زخم حسودان و بد چشمان به آتش می افکنیم و به طور سنتی معتقدیم که سوختن اسفند در آتش اثر بد را زائل می کند و در خواب نیز می تواند معرف نگرانی باشد از آینده و موقعیتی که داریم و این موقعیت را به حق یا به نا حق به دست آورده ایم. چنان چه خانمی این خواب را ببیند از حسادت بیمناک است. اگر دختر و پسر جوانی ببینند که در خواب بخور می کنند یا چیزی در آتش می افکنند که بخار ایجاد می کند و یا دود به وجود می آورد مورد توجه قرار می گیرند و خودشان نیز به شدت شائق این هستند که انتخاب شوند. این خواب را بیشتر دختران دم بخت می بینند. در خواب به طور کلی بخور کردن چیزهای خوشبو نیکو است و اثر آن به اندازه بوی خوشی است که در عالم رویا استشمام می شود یا احساس می کنیم که به مشام می رسد. ابن سیرین می گوید بخور کردن در خواب مالی است که از کسی به بیننده خواب می رسد و مقدار آن به میزان بوی خوش بخارات است. باز هم ابن سیرین از جابر مغربی نقل می کند که اگر در خواب احساس کنید بخور بوی ناخوش دارد تعبیرش خلاف تعبیر بالا است. یعنی سودی نمی برید بل که تلاش بی ثمر انجام می دهید. در یک خواب نامه معتبر فرانسه هم نوشته شده که بخور کردن گویای خود خواهی بیننده خواب است و این که می خواهد مطرح باشد و دیگران درباره او به خوبی حرف بزنند. این حالت نا خود آگاه است و در بیداری بیننده خواب به این خود خواهی اعتراف ندارد.