معنی بخوع - لغت نامه دهخدا
معنی بخوع
- بخوع
(اِ تِءْ) - اقرار کردن و گردن نهادن حق را. (از منتهی الارب) (آنندراج). اقرارکردن و اذعان کردن و در اذعان مبالغه ورزیدن. (از اقرب الموارد). اقرار بحق. (تاج المصادر بیهقی). بخاعه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خادم و خدمتکار. (برهان قاطع). نوکر و خادم. (ناظم الاطباء) ، لته و رگوی نیم سوخته که بجهت آتشگیره مهیا کرده باشند. (از برهان قاطع). رگوی نیم سوخته که بجهت آتشگیره مهیا کرده باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا