معنی آبخو
- آبخو
- جزیره
واژههای مرتبط با آبخو
آبخو
- آبخو
- آبخست، جزیره، یا جزیره در رودی بزرگ که آب سطح آن را فرا گرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد
آبخو
- آبخو
- جَزیرِه، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخُست، آدَک، گَنگ، جَز، آبخوست، اَداک، آداک
برای مثال گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق - ۲۰۰)
آبخو
- آبخو
- آبخوست، آبخست، جزیره، یا جزیره ای در رودی بزرگ که آب سطح آن را فراگرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد:
گویی که هست مردمک دیده آبخو
یا خود چو ماهی ای است که دارد در آب خو،
عمعق بخاری
آبرو
- آبرو
- حیثیت، حرمت
آبرو
- آبرو
- راهی برای گذشتن آب باران وغیره، آب راهه، راه آب اعتبار، جاه، شرف، ناموس، قدر، ارج، عرض
آبخون
- آبخون
- خونابه
آبخور
- آبخور
- آبگیر، جای تامین آب آبیاری، آن بخش از بدنه وسیله شناور که در زیر آب قرار میگیرد محل آب خوردن سرچشمه و کنار رود و امثال آن که از آنجا آب بر گیرند و نوشند، مشربه آبخوری، قسمت نصیب روزی
آبرو
- آبرو
- اعتبار، شرف،
برای مِثال بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی ، ارج و قدر، عرض و ناموس، مایۀ سرافرازی(فردوسی۲ - ۱۱۴۶)
آبخور
- آبخور
- آبخورد، آبشخور، در کشاورزی مقدار قابلیت زمین برای جذب آب، آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می گیرد، کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند،
برای مِثال وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد ، نوشیدن آب، کنایه از بهره، نصیب، روزی،(فردوسی - ۲/۱۸۴ حاشیه) برای مِثال در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضۀ دارالسلام را (حافظ - ۳۰)
