جدول جو
جدول جو

معنی بجوران - جستجوی لغت در جدول جو

بجوران
یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است. در خاک ایران قرب مرز ترکیه هم از این قوم دیده شده است. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 125)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باژوران
تصویر باژوران
(دخترانه)
جنوبیها، طایفهایی از کردها (نگارش کردی: باژوران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهوران
تصویر بهوران
(پسرانه)
وه وران، آنکه دارای روح و روان نیکوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجودان
تصویر آجودان
افسری که در خدمت افسر بالاتر از خود، مامور اجرای دستورهای او است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروشان
تصویر بروشان
گروندگان، مؤمنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخوردان
تصویر بخوردان
ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قریه ای است نیم فرسنگی بیشتر میانه مغرب و جنوب زنجیران فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قسمی بادام در جهرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار. در 66 هزارگزی شمال باختر لنگه. سکنه 121 تن. محصول خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دوفرسخ ونیم میانۀ شمال و مشرق چارک است. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دههای بیهق. (از تاریخ بیهق ص 104)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین که در 50 هزارگزی جنوب خاور نایین متصل به شوسۀ نایین به عقدا در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1978 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است، دبستان و مسجدی قدیم دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، در تاریخ نائین تألیف صدربلاغی آمده است: از دهات معروف مشرق نائین است و آبادیهای حومه آن عبارت است از جید، کشتخوان، پیربداق و علی آباد، قلعه مخروبه ای در بافران است که به قلعه رستم مشهور است، درخت و پایابی نیز هست که معروف است که حضرت رضا (هنگام عزیمت به خراسان) در کنار آن درخت غذا خورده و در آن آب وضو ساخته است، شاه عباس کبیر هم در نذری که کرد که پیاده بخراسان مشرف شود (1010 هجری قمری) تا آنجا که توانسته است از مسیر حضرت رضا راه پیموده است، به امر شاه عباس در اطراف آن درخت صحنی بنا کرده اند، مسجد جامع بافران نیز از آثار قدیمی آن محل است، جمعیت بافران به دو دسته عرب و عجم تقسیم میشود، عربهای آن ازاعراب بنی عامرند و تفنگچیان بافرانی در زمان قاجاریه معروف بوده اند، در هجوم افاعنه بافران مورد قتل عام قرار گرفت، (از تاریخ نایین صدر بلاغی ص 24 - 25)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 170 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، وسیع. فراخ، آنکه او را تعظیم کنند. مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
باران یا برفی که با باد باشد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ)
نام قلعه ای به بست و تکیناباد که یمین ملک در آغاز حملۀ مغول وزیر سلطان جلال الدین شمس الملک را در آنجا محبوس کرد. رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 194 و 195 شود
لغت نامه دهخدا
نام دختر حسن بن سهل که زوجه مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف، منسوب بدو است، اما شیخ الرئیس در شفا گفته: بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، نام زن مأمون خلیفه، (از اشتینگاس)، نام زن مأمون عباسی، دختر حسن بن سهل، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابجر. مردان ناف برآمده و کلان شکم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوفان
تصویر اجوفان
شکم و زیر شکم کاواکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بثورات
تصویر بثورات
جمع غفص. بثور: بثورات سلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکران
تصویر برکران
دور، برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجودان
تصویر آجودان
صاحب منصبی معلوم در نظام - استوار دوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتوراک
تصویر بتوراک
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، تمک (گویش سیستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکران
تصویر بشکران
بوشکرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجودان
تصویر اجودان
آجودان، افسری که در خدمت افسر عالی رتبه باشد، آژان، مأمور پلیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجودان
تصویر آجودان
افسری که در خدمت افسر عالی رتبه باشد، آژان، مأمور پلیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره
توفان، کولاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بجوشان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دشت سر بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی