جدول جو
جدول جو

معنی باچو - جستجوی لغت در جدول جو

باچو
لقبی است مر شاهان تاتار را، (آنندراج)، لقب شاهزادگان تاتار، (ناظم الاطباء)، لقب خانهای تاتار است مثل لفظگرای، (کذا فی وسیلهالمقاصد)، (شعوری ج 2 ص 188)، تاریک، (فرهنگ ضیاء)، شعوری بمعنی زیبایی و حسن و جمال گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است:
نکردی چرا عاشقان دل فراخ
خدا آفریده ترا حسن و باخ (؟)
، هم شعوری بمعنی سیم و زر ناسره گرفته و بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده:
سرشکم مگر بوده است کم عیار
قبولش نکردند چون نقره باخ (؟)
این لغت ظاهراً مصحف ’ماخ’ است، رجوع بماخ شود، نیز شعوری بمعنی ایلچی و قاصد گرفته بیت ذیل را از میرنظمی شاهد آورده است:
نشسته شد آن عز و دولت بکاخ
در آن دم بخدمت رسیده ست باخ (؟)
، هم شعوری بمعنی دون همتی گرفته مصراع ذیل را از قریعالدهر شاهد آورده:
همه را همت باخ و همه در راه بساخ (؟)
این کلمه هم مصحف ’ماخ’ است و همین بیت در لغت فرس اسدی شاهد ماخ بمعنی نبهره از سیم و زر آمده است، رجوع بلغت فرس چ اقبال ص 78، و ماخ شود
لغت نامه دهخدا
باچو
یکی از پیکرنگاران فلورانس است و به ’باچو دا مونته لوپو’ شهرت پیدا کرده، (1445 - 1523م،)، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
باچو
گهواره، نه نی (گناباد خراسان)، و در مشهد بانوچ گویند
لغت نامه دهخدا
باچو
(چُ)
یکی از نقاشان معروف ایتالیاست. وی بسال 1469 میلادی در فلورانس متولد شد و در 1517 درگذشت و به ’باچو دلاّ پورتا’ شهرت دارد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانو
تصویر بانو
(دخترانه)
خانم، ملکه، لقب آناهیتا الهه نگهبان آب، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو، تپه کوچک (نگارش کردی: بانوو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشو
تصویر باشو
(پسرانه)
در گویش خوزستان بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتو
تصویر باتو
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشو
تصویر باشو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بانو
تصویر بانو
عنوانی محترمانه برای زنان، خانم، خاتون، بی بی
بانوی بانوان: بانوی بزرگ، ملکه
بانوی مشرق: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باهو
تصویر باهو
بازو، از سرشانه تا آرنج، چوب دستی کلفت، ماهو، برای مثال بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زان که آن کلۀ شوم از در باهوست مرا (سوزنی - لغتنامه - باهو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابو
تصویر بابو
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، آتا، ابا، ابی، اب، والد، اتا، بابا
درویش، قلندر
بزرگ درویشان و قلندران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارو
تصویر بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
فرهنگ فارسی عمید
دراصطلاح محلی دهات کرمان پدرجد را گویند و ’بابو’ جد را و در لهجۀ عامه به صورت بابو و باشو گفته می شود، جای پاکیزه،
- آدم باصفا، آنکه درونی پاک و ظاهر و باطن یکی و عقیدۀ خالص دارد، با حقیقت، پاک ضمیر، پاکدل خوش نیت:
و لیکن تو آن میشمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا باصفاست،
ناصرخسرو،
مردی نورانی قوی باصفا مرا پیش آمد، (انیس الطالبین ص 158)،
، خوش آیند، خوشنما، (ناظم الاطباء)، و رجوع به صفا شود
چلپاسه، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، رشیدی گوید در جهانگیری به معنی چلپاسه آورده و ظاهراً کرباشو است نه باشو، (فرهنگ رشیدی)، رجوع به کرپاسو و کرباشو شود
لغت نامه دهخدا
رود باعو نام رودی بجانب شرقی آمل و مجاور دهکدۀ هند و کلا، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 70 شود
لغت نامه دهخدا
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است، در اوستا بازو، درسانسکریت با هو ’بارتولمه 956’ در گیللی بازوء، یرنی و نطنزی بازو ’ک، 1 ص 338’، دزفولی و شوشتری بویی، (حاشیۀ فرهنگ برهان قاطع چ معین)، قسمتی از دست که از دوش تا آرنج بود، باهو، (ناظم الاطباء)، عضد، (ترجمان القرآن) (آنندراج)، از دوش تا مرفق، (آنندراج)، ضبع، (دهار)، مطنب، (منتهی الارب) :
به زین اندرون گرزۀ گاوسر
به بازو کمان و به گردن سپر،
فردوسی،
دگر چون تو ای پهلوان دلیر
بدین برزبالا و بازوی شیر،
فردوسی،
سخن راند از برزوی پیل مست
که بازوی من روز جنگ او شکست،
فردوسی،
وز آن پس بدو گفت رستم تویی
که داری بر و بازوی پهلوی،
فردوسی،
ازایرا کارگر نامد خدنگم
که بربازو کمان سام دارم،
بوطاهر،
خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران،
منوچهری،
حاجب بازوی وی بگرفت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 52)، و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381)، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد، (تاریخ بیهقی ص 378)،
هر چه به بازو نتوانیش کرد
دانش با بازو شو یار کن،
ناصرخسرو،
دست زمانه بارۀ شاهی نیفکند
در بازویی که آن نکشیده است بار تیغ،
مسعود سعد،
عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد،
سنائی،
بر زخمها که بازوی ایام میزند
سازنده تر ز صبر دوایی نیافتم،
خاقانی،
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته،
خاقانی،
بر کمان چون بازوی شه خم زدی
قاب قوسین زین و آن برخاستی،
خاقانی،
اگرصد کوه دربندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو،
نظامی،
به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست،
سعدی،
پنجم کمینه پیشه وری که بسعی بازو کفافی حاصل کند، سعدی (گلستان)،
چه کند زورمندوارون بخت
بازوی بخت به که بازوی سخت،
سعدی،
لغت نامه دهخدا
(شْ شُ)
به روایت ابن حوقل شهری بسیار حاصل خیز و مستحکم در جزیره شریک بدین نام بوده و از آنجا تا قیروان یک منزل راه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 35هزارگزی شمال باختر فیروزآباد، کنار راه عمومی فراشبند بفیروزآباد، دامنه، گرمسیر، سکنۀ آن 356 تن است، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، انجیر، خرما، لیمو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان، گلیم بافی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از با چو
تصویر با چو
گهواره، نه نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالو
تصویر بالو
آزخ ازخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشو
تصویر باشو
چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
بازو، چوبدستی کلفت که شبانان و شتر بانان بر دست گیرند چوبدست ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانو
تصویر بانو
خانم، بی بی، بانوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد، واحد طول برابر با بازو، قدرت، نیرو، رفیق، مصاحب، آن که در سرود با کسی همراهی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باهو
تصویر باهو
چوبدستی کلفت که شبانان و شتربانان بر دست گیرند، بازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بانو
تصویر بانو
خانم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالو
تصویر بالو
زگیل، آزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارو
تصویر بارو
دیوار، قلعه، حصار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بانو
تصویر بانو
آغا، خانم
فرهنگ واژه فارسی سره