جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بانو

بانو

بانو
خانم، ملکه، لقب آناهیتا الهه نگهبان آب، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو، تپه کوچک (نگارش کردی: بانوو)
بانو
فرهنگ نامهای ایرانی

بانو

بانو
عنوانی محترمانه برای زنان، خانم، خاتون، بی بی
بانوی بانوان: بانوی بزرگ، ملکه
بانوی مشرق: کنایه از خورشید
بانو
فرهنگ فارسی عمید

بانو

بانو
رئیسه، و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و ’واو’ علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است، (یادداشت مؤلف)، رئیسه، (یادداشت مؤلف)، زن، برابر آقا، خانم، خاتون، خاتون خانه، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری ص 188)، ست، خاتون، سیده، ستی، بیگم، خدش، بیکه، حره، آغا، بزرگ خانه، خاتون خانه، (انجمن آرای ناصری)، کریمه، بی بی، (برهان قاطع)، ایشی، (فرهنگ اوبهی)، ربّه، خانم بزرگ، (از فرهنگ شعوری ج 1)، خانم و خاتون که زن محترمه باشد، (فرهنگ نظام)، ج، بانوان و بانویان، (ناظم الاطباء) :
به هرجای نام تو بانو بود
پدر پیش تختت به زانو بود،
فردوسی،
سر بانوانی و زیبای تخت
فروزندۀ فره و نام و بخت،
فردوسی،
مهین مهان بانوی گیو بود
که دخت گزین رستم نیو بود،
فردوسی،
تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو آیدبدینسان گناه ؟
فردوسی،
که ای افسر بانوان جهان
سرافرازتر دختر اندر مهان،
فردوسی،
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان،
فردوسی،
ترا خسرو پدر، بانوت مادر
ندانم درخورت شویی بکشور،
(ویس و رامین)،
تو بانو باش تا او شاه باشد
هم او با تو چو خور با ماه باشد،
(ویس و رامین)،
بسیار مردمان که جهان کرد بینوا
آن بانوا شهان و نکوحال بانوان،
ناصرخسرو،
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان،
اسدی،
عادت بود که هدیۀنوروزی آورید
آزادگان به خدمت بانوی شهریار،
خاقانی،
اقبال صفوهالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد،
خاقانی،
ازین هر هفت کرده هفت دختر
چو طبعت چرخ بانویی ندارد،
خاقانی،
خاقانی است بر در تو زینهاریی
ای بانوان مملکت شرق زینهار،
خاقانی،
دولت بانوان نثار ظفر
بر سر بوالمظفر افشاندست،
خاقانی،
خواست تا بانوی فسانه سرای
آرد آیین بانوانه بجای،
نظامی،
به بانوگفت شیرین کای جهانگیر
برون خواهم شدن فردا به نخجیر،
نظامی،
سزای زور باید نه زر که بانو را
گزری دوست تر که صدمن گوشت،
سعدی (گلستان)،
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای،
سعدی،
به دختر چه خوش گفت بانوی ده،
سعدی (گلستان)،
از دو بانو چو شود آشفته
خانه، امید مدارش رفته،
جامی،
لغت نامه دهخدا

بانو

بانو
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد که در5 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 4 هزارگزی جنوب راه بیوران به سردشت واقع است، دارای 42 تن سکنه، آب از رود خانه سردشت، محصول غلات و توتون و مازوج و کتیرا و صنایع دستی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
شهرکی است به ناحیت پارس از حدود گور، بسیارنعمت و آبادان و آبهای روان، (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

بانو

بانو
نام خواهر هارون الرشید که چون بیمار شد و جبرئیل طبیب او را معالجه میکرد و نتیجه نمی داد ماسویه را احضار کردند و او چون در حضور هارون از این زن معاینه کرد، گفت، که فردا در فلان ساعت خواهد مرد، جبرئیل حرف او را رد کرد، ماسویه را در یکی از اطاقهای کاخ توقیف کردند، اما در همان ساعتی که ماسویه تعیین کرده بود این زن درگذشت، (از عیون الانباء ج 1 ص 173)
اختصاصاً لقب فرشتۀ موکل آب، اناهیدبوده است، (از یشتهای پورداود، مقدمۀ ناهیدیشت)
لغت نامه دهخدا

بانو

بانو
بی بی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام، زن، زوجه، عیال، همسر، خانه دار، کدبانو، شهربانو، ملکه
متضاد: آقا
فرهنگ واژه مترادف متضاد