- بالطبع
- طبعاً، طبیعه، از روی طبیعت
معنی بالطبع - جستجوی لغت در جدول جو
- بالطبع ((بِ طَّ))
- طبعاً، از روی سرشت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به دنبال تبعا نتیجه در نتیجه
آسانسور
بی توجه و بی استعداد
باریجه
بی گمان سد در سد بر و برگرد قطعا. یا بالقطع والیقین. قطعا و یقینا
به زور به فشار بااجبار باجبار از روی بی اختیاری جبرا
دژخم بد آغاز
آنکه بسیار طمع ورزد طماع
موافق طبع، بمیل، طبعاً
موافق میل، به دلخواه
صاحب طمع، کسی که طمع بسیار دارد
چهار طبع، مزاج های چهارگانه که در بدن انسان یا در مواد خوراکی در اثر فعل وانفعال متقابل در بدن ظاهر می شود و عبارتند از گرمی، سردی، خشکی و تری (حرارت، برودت، یبوست، رطوبت)، چهار خلط سودا، صفرا، بلغم و خون که تعادل بدن را بر اساس تعادل آن ها توجیح می کنند، چهار عنصر که معتقد بودند پایه و اساس جهان را تشکیل می دهند شامل آب، خاک، آتش و باد
آسانسور، اتاقکی در بعضی از ساختمان های چندطبقه که به وسیلۀ برق کار می کند و برای جابجا کردن افراد و حمل بار در طبقات مختلف استفاده می شود
حریص طماع آرزو
موافق طبع و میل طبعا
بی درد سر جای آرام
همپاپی نهادی زبانزد کرویز
تک در سرشت