- بازگرفتن (مِ / مَ)
چیزی از کسی پس گرفتن. مسترد داشتن. استرداد کردن: او را (خالد بن ولید را) باز باید خواند و آن خواستۀ مسلمانان از او بازگرفتن. (ترجمه طبری بلعمی). و گفت خاموش باش که من حیله ساختم تا تو را بازگیرم. (قصص الانبیاء ص 81). صادق گفت:ما هر چه دادیم بازنگیریم. (تذکرهالاولیاء عطار).
توان بازدادن ره نره دیو
ولی باز نتوان گرفتن به ریو.
سعدی (بوستان).
، واپس مانده ازطعام و جز آن. (ارمغان آصفی) (آنندراج). نیم خورده. تتمه. بقیه. (مهذب الاسماء). باقی مانده:
افتاد دل چو از نظر او اجل ربود
کز باز بازمانده به صیاد میرسد.
سنجر کاشی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
، عقب مانده. واپس مانده. جداشده:
بزیرش نسر طایر پر فشانده
وزو چون نسر واقع بازمانده.
نظامی.
چون شمع جگرگداز مانده
یا مرغ ز جفت بازمانده.
نظامی.
، ترکه. میراث. ارث. مرده ریگ
توان بازدادن ره نره دیو
ولی باز نتوان گرفتن به ریو.
سعدی (بوستان).
، واپس مانده ازطعام و جز آن. (ارمغان آصفی) (آنندراج). نیم خورده. تتمه. بقیه. (مهذب الاسماء). باقی مانده:
افتاد دل چو از نظر او اجل ربود
کز باز بازمانده به صیاد میرسد.
سنجر کاشی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
، عقب مانده. واپس مانده. جداشده:
بزیرش نسر طایر پر فشانده
وزو چون نسر واقع بازمانده.
نظامی.
چون شمع جگرگداز مانده
یا مرغ ز جفت بازمانده.
نظامی.
، ترکه. میراث. ارث. مرده ریگ
