جدول جو
جدول جو

معنی باز رستن

باز رستن
نجات یافتن، رها شدن، رهایی یافتن
تصویری از باز رستن
تصویر باز رستن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باز رستن

بازرستن

بازرستن
نجات یافتن. رها شدن: گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی. (ایضاً ص 597).
گر مردی و بازرستی از من
کردم یله خوه بزی و خوه میر.
سوزنی.
خدمتش آرد فلک چنبری
بازرهد زآفت خدمتگری.
نظامی.
هم بصدف ده گهر پاک را
بازره و بازرهان خاک را.
نظامی.
تا بازرهم ز نام و ننگش
آزاد شوم ز صلح و جنگش.
نظامی.
بگشای بر او دری ز رحمت
تا بازرهد ز رنج و محنت.
نظامی (الحاقی).
قیاس آنست سعدی کز کمندش
بجان دادن توانی بازرستن.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا

باز نشستن

باز نشستن
بر کنار رفتن از کار و خدمت تقاعد، گوشه گیری کردن
باز نشستن
فرهنگ لغت هوشیار