جدول جو
جدول جو

معنی جا گرفتن

جا گرفتن
در جایی استقرار یافتن، جایی را به خود اختصاص دادن
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جا گرفتن

جا گرفتن

جا گرفتن
گُنجیدن، جایی برای خود اختیار کردن، محلی را به خود اختصاص دادن
جا گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

پا گرفتن

پا گرفتن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

جان گرفتن

جان گرفتن
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
فرهنگ لغت هوشیار

جر گرفتن

جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
جر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پا گرفتن

پا گرفتن
استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن، ثبات و دوام پیدا کردن
نیرو گرفتن
پا گرفتن
فرهنگ فارسی عمید