جدول جو
جدول جو

معنی پا گرفتن

پا گرفتن
استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن، ثبات و دوام پیدا کردن
نیرو گرفتن
تصویری از پا گرفتن
تصویر پا گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پا گرفتن

پا گرفتن

پا گرفتن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پا گرفتن

پا گرفتن
مستقر شدن. دوام کردن. ثبات یافتن. استوار شدن. - پا گرفتن کاری و امری، رونق و ثبات آن.
- پا گرفتن قبری را، سطح آنرا از زمین برآوردن. تسنیم.
- پا گرفتن برف، نشستن آن بر زمین چندانکه بزودی ذوب نشود.
- پا گرفتن طفل، براه افتادن وی
لغت نامه دهخدا

پس گرفتن

پس گرفتن
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پو گرفتن

پو گرفتن
رفتن، دویدن: شیر سگی داشت که چون پو گرفت سایه خورشید بر آهو گرفت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پی گرفتن

پی گرفتن
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)
فرهنگ لغت هوشیار