جدول جو
جدول جو

معنی بادپای - جستجوی لغت در جدول جو

بادپای
سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر)، سخت تندرو، سخت تیز در رفتن، بادپیکر، بادپیما، رجوع به بادپیکر و بادپیما شود:
اگر خواهی این بادپای دوان
دو دستت ببندم به بند گران،
فردوسی،
هیونان کفک افکن و بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای،
فردوسی،
همه لشکر ما بکردار شیر
دوان و دمان بادپایان بزیر،
فردوسی،
برانگیخت که پیکر بادپای
بگرز گران اندرآمد ز جای،
اسدی (گرشاسب نامه)،
روز گذشته را و شب نارسیده را
در هم زنی بپویۀ اسبان بادپای،
سوزنی،
ز تیزی که شد مرکب بادپای
رساند آن تن سفته را باز جای،
نظامی،
بر پیم بادپای را میران
در دل خود خدای را میخوان،
نظامی،
- بادپای وهم، یعنی در سرعت سیر مانند وهم و خیال است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادپا
تصویر بادپا
تندرو، تیزرفتار، تیزتک. بیشتر دربارۀ اسب گفته می شود، برای مثال سمند بادپای از تگ فروماند / شتربان همچنان آهسته می راند (سعدی - ۱۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادپیچ
تصویر بادپیچ
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نرموره، گواچو، بازام، آورک، پالوازه، سابود، اورک، بازپیچ برای مثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادساری
تصویر بادساری
سبک سری، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسایی
تصویر بادسایی
نخوت، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
سبک سر، سبک مغز، مغرور، متکبر، برای مثال باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد / باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار (سوزنی - ۱۸۱)، سبک، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادامی
تصویر بادامی
به شکل بادام مثلاً چشمان بادامی، ویژگی آنچه از بادام ساخته شود یا مغز بادام در آن به کار رفته باشد مثلاً نان بادامی، گز بادامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسری
تصویر بادسری
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶)، گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
استوار، محکم، مدغم، ستوار، مرصوص، متأکّد، مستحکم، درواخ، حصین
پایدار، ویژگی آنچه زود فرسوده و نابود نشود
فرهنگ فارسی عمید
پیش پل، در قدیم نام دریای مرمره بوده است. بسبب وضع آن نسبت به بحر اسود (دریای سیاه) آنرا چنین می نامند و سواحل آن از مستعمرات یونان بود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بادپای باشد
لغت نامه دهخدا
کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود، (برهان)، سخت تیزرفتار، سخت سریعالسیر، (شرفنامۀ منیری) (غیاث) (انجمن آرا) :
بدینگونه تا برگزید اشقری
یکی بادپادئی گشاده بری،
فردوسی،
الا کجاست جمل بادپای من
بسان ساقهای عرش پای او،
منوچهری،
روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، (سندبادنامه ص 56)،
اشقری بادپای بودش چست
بتک آسوده و بگام درست،
نظامی،
اگر بادپایست خنگ ملک
کمیت مرا نیز پالنگ نیست،
سلطان آتسزبن قطب الدین محمد،
سمند بادپا از تک فروماند
شتربان همچنان آهسته میراند،
سعدی (گلستان)،
، کیسۀ مملو از دم (گاز) که در شکم بعض ماهیان نهاده است و آن برای نگاه داشتن تعادل آنانست در اعماق مختلف آب، استسقا، (آنندراج)، بادکنک گوسفند (مثانۀ گوسفند) (در گیلان)، بادکنک ماهی (در گیلان)، رجوع به بادکنک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر معجب بانخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادساری
تصویر بادساری
سبکسری، باد سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
پایدار، استوار و ثابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با رای
تصویر با رای
صاحب اندیشه نیکو باتدبیر، خردمند، دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بادام. بصورت بادام: چشمان بادامی چشمان بشکل بادام، لوزینه لوزینج، لوزی (یعنی چهار ضلعی لوزی)، قسمی از حلویات نان بادامی، قالی هایی که در زمان قاجاریه در (سربند) بافته میشد نقشه آنهاشامل بوته های ترمه یی است. این بوته ها متن قالی را گرفته و از جهت شباهت به (گلابی) و (بادامی) معروف است. حاشیه آن نقشه ای از خطوط راه راه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
همچون بادبان بودن و عمل کردن مجازا بسرعت بردن، کشتی رانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادپیمای
تصویر بادپیمای
آنکه کار بیهوده و عبث کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باددار
تصویر باددار
هر غذائی که نفخ بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوایه
تصویر بادوایه
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
((دَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر، بانخوت، گردنکش، سبکسر، بی وقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسایی
تصویر بادسایی
تکبر، نخوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
دیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
فرز، تندرو، تیزتک، جلد، سریع
متضاد: بطی ء، کند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
Breezy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ветреный
دیکشنری فارسی به روسی